روزی که مداد شمعی ها دست از کار کشیدند
دانکن، پسر بچه ی قصه ما دلش میخواد نقاشی کنه اما وقتی سراغ جعبه ی مداد شمعی هاش میره یک دسته نامه بجای مداد شمعی ها اونجا میبینه. مداد شمعی های دانکن براش نامه نوشتند و بهش خبر دادند که دیگه حاضر نیستند کار کنند و….
قصه کودکانه روزی که مداد شمعی ها دست از کار کشیدند
روزی توی کلاس دانگن جعبه مداد شمعی هایش رو درآورد تا نقاشی بکشه.
اما توی جعبه چشم اش به یه دسته نامه افتاد.
روی تمام نامه ها اسم او نوشته شده بود.
: آهای دانکن منم، مداد شمعی قرمز. باید با هم حرف بزنیم. تو از من خیلی بیشتر از مداد شمعی های دیگه کار میکشی. سرتاسر سال انقدر ماشین آتش نشانی و سیب و توت فرنگی و چیزای قرمز دیگه رو رنگ کردم که چیزی از من نمانده و دارم تمام میشوم. من حتی روزهای تعطیل هم دارم کار میکنم، در تعطیلات کریسمس باید لباس بابا نوئل رو هم رنگ کنم و در روز مهر و دوستی باید قلب ها را رنگ کنم. من استراحت نیاز دارم.
دوستِ خسته و هلاکِ تو: مداد شمعی قرمز
: دانکن عزیز، خب گوش کن ببین چی میگویم؛ خیلی دوست دارم که رنگ مورد علاقه تو هستم.
و با من انگور، اژدها و کلاه جادوگرها را رنگ میکنی.
اما خیلی لج ام میگیرد وقتی میبینم موقع رنگ کردن از خط بیرون میزنی و رنگ های قشنگم رو حرام میکنی. اگر به این کار ادامه بدهی خیلی زود تمام میشوم.
دوست خیلی تمیز و مرتب تو: مدادشمعیِ بنفش
: دانکن عزیز خسته شدم از بس به من میگویند قهوه ایِ روشن یا قهوه ایِ مایل به زرد.
چون من هیچ کدام نیستم. من رنگِ بِژ هستم و به رنگم هم خیلی افتخار میکنم. تازه دوست ندارم کنار آقای مداد شمعیِ دوم باشم. اصلا قابل قبول نیست. چرا مداد شمعی قهوه ای همه خرس ها، اسب ها و توله سگ ها را رنگ کند و من فقط بوقلمون پخته، تازه اگر هم شانس بیاورم را رنگ کنم؛ و گندم.
بهتر است با هم روراست باشیم.آخرین باری که بچه ای با شوق و ذوق گندم کشیده کی بوده؟
دوستِ بِژِ تو: مداد شمعی بِژ
دانکن، منم مداد شمعی خاکستری. از دستت دیگه جونم به لب رسیده. میدونم که عاشق فیل ها هستی و میدونم که فیل ها خاکستری ان؛ اما من باید دست تنها یه عالمه جا رو رنگ کنم. حتی از من نخواه که کرگدن ها و نهنگ های گوژپشت را رنگ کنم.هیچ میدانی بعد از رنگ کردن یکی از این حیوان ها، چقدر خسته میشوم؟ آن هم حیوان هایی به این بزرگی. میدانستی بچه پنگوئن ها هم خاکستری هستن؟
همینطور هم قلوه سنگ های کوچک و سنگ ریزه ها؟ چطور است گاهی از این چیزها بکشی و بگذاری من استراحت بکنم.
دوستِ خیلی خسته تو: مداد شمعی خاکستری.
…
ادامه داستان را بشنویم.
قصهگو: رعنا