قصه کودکانه بچه پری
در کنار یک دریای بزرگ، پری کوچکی به نام پریچه زندگی میکند که بخاطر یک اشتباه به جوجه کوچکی آسیب میرساند و به دنبال جبران اشتباه خود، کارهای متفاوتی انجام میدهد.
قصه کودکانه بچه پری
یکی بود یکی نبود. توی سرزمین قصه ها، یه بچه پری بود اسمش پریچه.
خونه پریچه روی یک درخت بود.
برگ های درخت از پر بود. پرهای خوشگل خوشگل.
پرهای خوشگل مرهم هر زخمی بود.
پریچه شب ها روی درخت پر پیش مامان اش لالا میکرد.
روزها میرفت توی دریا آب بازی میکرد.
دم اش رو به آب میزد و شنا میکرد و سوت میزد و شعر میخوند.
“پری پری پریچه، قشنگ تر از پریچه هیچ بچه ای نمیشه”
یه روز پریچه داشت شنا میکرد که یه بطری توی دریا دید. پرسید:
تو کی هستی؟
صدایی از توی بطری جواب داد:
من بطری ام یه راز دارم یه پر بکش به سر تا پام رازم رو از دلم درآر.
پریچه بطری رو برد روی درخت پر.
مامان پری خونه نبود. اما به پری اجازه داده بود اگه یه موقع لازم شد یه دونه پر استفاده کنه.
پریچه یه پر از درختش کند و به بطری کشید.
بطری هم هاپ کرد و پیش کرد و یه عطسه کرد.
یه عطسه کرد. در باز شد و یه جوجه از توی اون اومد بیرون.
پریچه گفت:
تو کی هستی؟!
جوجه گفت:
به جوجه، یه بچه، قشنگ تر از پریچه.
پریچه حسودی کرد و گفت:
هیچ بچه ای قشنگ تر از پریچه نمیشه؛ و جوجه رو هل داد.
جوجه عقب رفت و بوم! از درخت افتاد.
….
ادامه داستان را بشنویم.
قصهگو: رعنا