قصه کودکانه خروس نگو یه ساعت
قصه کودکانه خروس نگو یه ساعت درباره خروس ده شلمرود است که هر صبح همه را برای کار و بار بیدار میکرد اما یک روز حیوانات به اون گفتند که دیگه صبح قوقولی قوقو نکه تا اینکه…
سلام سلام آی بچههای مهربون کوچولوهای خوش زبون
امروزم با یکی دیگه از قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم
قصه کودکانه خروس نگو یه ساعت
شلمرود یک ده باصفا بود.
همه چیزهاش به جا بود.
اینور ده باغستون
اونور ده باغستون
بیرون ده حموم بود.
همه چی به ده تموم بود.
یک گربه سیاه داشت
یه مرغ پاکوتاه داشت
یه خر داشت و یه سگ داشت و یه بز داشت
یه گاو داشت و یه غاز داشت
یه اشتر دراز داشت
یه خروس قشنگ داشت
پرهای رنگارنگ داشت
خروس نگو یه ساعت
یه ساعته با دقت
زمستون و تابستون
صبح سحر خروس خون
پر میزد از تو لونه
رو پشت بوم خونه
قوقولی قوقو
قوقوقلی قوقو
بیدارشین
مشغول کار و بار شین
گاوه میگفت
باز که توی!!! وا
بزیِ میگفت
بع بذار بخوابیم
سگه میگفت
عو عو مردم آزار هوهو
مرغه میگفت
قدقدقدا قدقدقدا
شلوغ نکن تروبخدا
الاغه میگفت
عر و عر و عر
امان از این بوق سحر
…
ادامه داستان را بشنویم
قصهگو: رعنا
همه چی به ۱۰ تموم بود نه🤦🏻♀️ .. همه چی به دِه تموم بود! یعنی دِه همه چی تموم بود