قصه کودکانه عددهای بازیگوش
مایکل پسر بچه قصه ما وقتی میخوابه عددهای بامزه از توی کتابش بیرون میپرن و موقع بازی با هم خودشون رو معرفی میکنند و…
قصه کودکانه عددهای بازیگوش
یه شب وقتی مایکل خوابید، اعداد از کتاب ریاضی اون بیرون اومدند.
شماره ۱ گلویش رو صاف کرد و گفت: همه شماره ها به صف بشید، میخوام شما رو بشمارم.
اعداد سر جایشان ایستادند و منتظر شدند.
شماره ۱ از خودش شروع به شمردن کرد. ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹، وقتی شمارش تمام شد شماره ۱ با تعجب پرسید: پس عدد صفر کجاست؟! اون رو نمیبینم.
همه اعداد سرشون رو تکون دادند و گفتند: ما اونو ندیدیم.
شماره ۱ اخم کرد و گفت: پس این صفرِ شیطان کجا رفته؟ حتما باز هم دنبال بازیگوشی است.
در این موقع شماره ۴ با شیطنت پرچمی رو بلند کرد و گفت: بچه ها من خیلی شبیه این پرچم هستم؛ اینطور نیست؟
اعداد شروع به خندیدن کردند. اون ها گفتند: ما اعدا هرکدام شبیه چیزی هستیم؛
اما کار اصلی ما، انجام محاسبات است؛ انسان ها در همه جای دنیا با کمک ما کارهای زیادی انجام میدهند.
شماره ۸ سینه اش رو جلو داد و اومد و گفت: بسیاری از مردم فکر میکنند که عرب ها ما رو انتخاب کردند.
شماره ۷ نگاهی به شماره ۸ اندات و گفت: هزار و پانصد سال پیش، عرب ها ما را به دنیا معرفی کردند.
برای همین هست که در بیشتر نقاط دنیا، ما رو با اسم عربی مون میشناسند.
شماره ۳ گفت: اگه راستشو بخوای ما توسط هندی ها اختراع شدیم؛ عرب ها برای معرفی ما به دنیا کمک زیادی کردند، اما در واقع هندی ها بودند که اعداد رو ساختند. اون ها باعث شدند حساب و کتاب کارها راحت بشود.
در این موقع شماره صفر از لای کتاب بیرون اومد.
اون در حالیکه چشم هاش رو میمالید با ناراحتی گفت: چرا منو بیدار نکردین؟
شماره ۹ دستی به سر صفر کشید و گفت: تو بچه تنبلی هستی. بیشتر وقت ها میخوابی، وقتی هم بیدار هستی شیطنت میکنی.
صفر عصبانی شد. با عصبانیت گفت: شماها فکر میکنید چون من کوچک هستم هیچ کاری نمیکنم؟!
درست هست که من صفر هستم، اما فایده زیادی دارم.
صفر با غرور گفت: وقتی تو یا هر شماره دیگه ای با من جمع بشید جواب خودتون میشه، ولی هر کدوم تون رو اگه در ن ضرب کنید جواب من میشم.
همه شماره ها خندیدند.
صفر داشت درست میگفت.
اعداد کنار هم نشستند و شروع به صحبت کردند.
عدد ۵ گفت: اگر هر کدام از ما کنار هم بایستیم اونوقت یه عدد جدید درست میکنیم پس ما خیلی کارها میتونیم انجام بدیم.
دیگه وقت خوردن شام رسیده بود.
اعداد در کنار هم دور میز شام نشستند.
۱ گفت: ما ده عدد برای همیشه با هم دوست میمونیم زیرا مردم جهان به ما احتیاج دارند؛ اون ها به کمک ما زندگی شون رو بهتر و بهتر و بهتر میکنند.
همه اعداد با لبخند سرشون رو تکون دادند و گفتند: درسته؛ ما برای همیشه کنار هم باقی میمونیم.
دیگه نزدیک صبح شده بود.
شماره ها دویدند و لای کتاب قرار گرفتند.
مایکل از خواب بیدار شد؛ اون نمیدونست که دیشب بین شماره ها چه اتفاقی افتاده!
…
قصهگو: رعنا