قصه کودکانه یک بازی درست
خواهر و برادر خرسه قرار است در بازی فوتبالی شرکت کنند اما متاسفانه رقبای آنها بازی ناجوانمردانه انجام میدهند و فقط به برد و باخت بازی فکر میکنند تا جایی که زمین فوتبال شبیه میدان جنگ میشود؛ ناگهان …
قصه کودکانه یک بازی درست
خرس برادر و خرس خواهر عاشق همه جور ورزشی بودند.
اون ها در طول سال هردفعه یک ورزش میکردند.
اما در پاییز وقتی برگ درختان زرد میشد و هوا کم کم رو به سردی میرفت، خرس برادر و خرس خواهر به فکر فوتبال می افتادند.
اون ها توپ فوتبال قدیمی خودشون رو گردگیری میکردند و روانه زمین فوتبال میشدند.
اسم تیم اون ها موشک ها بود چون مثل موشک دور زمین میدویدند.
اون ها بهترین تیم لیگ نبودند اما خوب بازی میکردند.
مربی اون ها کسی نبود مگر خرس بابای خود خواهر و برادر.
اون واقعا چیز زیادی در مورد فوتبال نمیدونست اما تلاش زیادی میکرد و خیلی خوب به اون ها روحیه میداد.
برادر و خواهر هم خیلی تلاش میکردند اما بهترین بازیکنان تیم برم و بم برادران دوقلوی بورنوفسکی بودند.
اما بازی برادر و خواهر هم خوب بود.
برادر یک بازیکن چپ پا بود. کرنرهای سمت راست رو اون میزد.
اما در زدن ضربه های کات دار به سمت دروازه مهارت ویژه داشت.
خواهر در زدن ضربه های سر استاد بود. اون میتونست ضربه های برادر رو مستقیم وارد دروازه کنه.
خواهر با انگشتانش به سر خودش ضربه میزد و میگفت: کله من مثل سنگ میمونه.
برادر میگفت: اینو راست میگی.
برادر و خواهر خیلی به برد اهمیت نمیدادند . همین که بیرون میرفتن و بازی میکردند براشون تفریح بود.
بابا همیشه به اون ها میگفت: یادتون باشه بردن و باختن اهمیتی نداره اما اینکه چطور بازی میکنین خیلی مهمه.
…
ادامه داستان را بشنویم.
قصهگو: رعنا