داستان انوشیروان و باغبان
داستان انوشیروان و باغبان
از کتاب مرزبان نامه، یک قصه ای را امشب برای بچه های خوب انتخاب کرده ایم:
قصه انوشیروان وباغبان
روزی روزگاری، پادشاه ایران، خسرو انوشیروان به تماشای صحرا رفت و از باغ هایی که در سر راه بود دیدن کرد.
در یکی از باغ ها پیرمردی را دید که با وجود خستگی و سالخوردگی اما با تمام تلاش، مشغول کندن گودال و کاشتن نهال بود.
پادشاه جلو رفت و به پیرمرد نگاه کرد و گفت: عمو جان چه میکنی؟
پیرمرد که خسرو را نمیشناخت گفت: کارم را میتوان دید؛ اما درختی که میکارم نهال انجیر است.
مرد باغبان این جمله را جوری گفته بود که هوش خود را در آن نشان میداد؛ یعنی میخواست بگوید کاری که میکنم مشخص است اما اینکه چه نهالی را دارم میکارم، جواب اصلی سوال است و سوال باید جور دیگری پرسیده شود.
در اینجا پادشاه میفهمد که مرد بسیار باهوش است و با او بیشتر گفتگو میکند اما ….