قصه دوستی در باغ وحش
سلام سلام آی بچههای مهربون
کوچولوهای خوشزبون
امروز هم با یکی دیگه از قصههای رعنا به خونههای شما اومدهایم
دوستی در باغ وحش
سر ظهر بود.
توی باغ وحش حیوونها در حال استراحت بودند و آروم با هم حرف میزدند.
فیل گفت: این قفس خالی برای کیه؟؟؟؟
گوزن گفت:حتما برای یه حیوون خیلی بزرگهه..چون قفسش از قفس من بزرگتره.
خرس گفت: هر کی باشه من ازش بزرگترم اینو یادتون بمونه.
شیر غرشی کرد و گفت: چقدر حرف میزنید،بگذارید یک ساعت بخوابم از صبح تماشاچیا خیلی خستم کردن .
ناگهان در باغ وحش باز شد و آدمها با یه حیوون جدید اومدند. اونا یه زرافه با خودشون آورده بودند.
زرافه وارد قفس خالی شد و نگاهی به خرس و شیر و گوزن و فیل انداخت.
فیل از دیدن زرافه خیلی خوشحال شد. چون زرافه حیوون بی ازاری بود.
خرس از دیدن زرافه خوشحال شد چون میدونست که زور خودش از زرافه خیلی بیشتره.
شیر از دیدن زرافه خوشحال شد، چون میدونست زرافه با گردن بلندش تماشاچیا رو به خودش جلب میکنه و اون بیشتر میتونه استراحت کنه.
اما گوزن از زرافه خوشش نیومد.
اون با خودش فکر کرد ، اوووم زرافه ممکنه با بقیه انقدر دوست بشه که دیگه هیچ کس بمن توجه نکنه.
گوزن مدتی با زرافه بد رفتاری کرد اما گاهی وقتها مجبور میشد با زرافه حرف بزنه. گاهی وقتها از غذای زرافه میخورد و گاهی وقتها توی قفس زرافه میرفت و با اون بازی میکرد.
گوزن بعد از یکی دو هفته فهمید با زرافه دوست شده. اون بعد از مدتها متوجه شد که اگر حسادت نداشته باشه با هر کسی میتونه دوست بشه ، حتی اگه از اون قشنگتر و بزرگتر باشه.
قصه ما به رسید، کلاغه به خونش نرسید.
قصهگو: رعنا