قصه رادین کوچولو ترسیده
قصه رادین کوچولو ترسیده
در این قصه، رادین کوچولو از ترس هایش برای مادرش میگوید و مادرش نیز با ادبیات کودکانه، میکوشد ترس و راه حل آن را برای رادین توضیح دهد.
سلام سلام آی بچه های مهربون
کوچولوهای خوش زبون
امروز هم با قصه های رعنا، به خونه تون اومدیم
رادین کوچولو ترسیده.
اسم من رادینه. از خیلی چیزا میترسم. مامانم میگه اونم میترسه و اصلا همه آدم ها از یه چیزایی میترسن.
منم بهش گفتم: مامانی اگه یه هیولا زیر تخت من باشه چی؟
مامانم لبخندی زد و گفت: پسر گلم هیولا که وجود نداره. ولی اگخ یه چیزی زیر تختته که دوستش نداشتی، من میام و برای همیشه از اونجا میببرمش.
منم گفتم: اگه یه چیزی توی چاه حموم بود چی؟
مامانم گفت: اونوقت من یا خواهرت فوری میایم کمکت میکنیم که زود زود از حموم بیرون بیای.
من گفتم: مامان، اگه یه نهنگ منو بخوره چی؟
مامانم گفت: اونوقت ما برای نجاتت میایم پسر گلم
من گفتم: اگه من خوندن و نوشتن بلد نباشم و بچه ها به من بخندن چی؟
مامانم به من گفت: عزیزم اونوقت معلم به تو کمک میکنه که تو خوندن و نوشتن یاد بگیری
منم به مامان گفتم: اگه من فردا توی دندون پزشکی بترسم چی؟
مامانم دستهای منو گرفت و گفت: اون وقت من دست هات رو میگیرم که آروم بشی پسر گلم.
مامانم میگه همه آدم ها میترسن و این اشکالی نداره فقط باید یادمون باشه که هرچیزی یه دلیلی داره و اگه دلیل اش رو بدونیم دیگه ازش نمیترسیم.
قصه ما به سر رسید و کلاغه به خونه اش نرسید.
خب بچههای خوبم امیدوارم از قصه امروز خوشتون اومده باشه،
تا یه روز دیگه و یه قصه یا حکایت قشنگ دیگه خدانگهدار
قصهگو: رعنا و یونا