قصه کودکانه خوابی پر از گوسفند
قصه کودکانه خوابی پر از گوسفند
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه کودکانه خوابی پر از گوسفند
خوابم نمیبرد. برای همین شروع به شمردن گوسفندها کردم.
یک گوسفند… دو گوسفند… سه گوسفند… چهار گوسفند…
و همینطور ادامه دادم. بالاخره خوابم برد. اما یکدفعه با صدای بع بع بلندی از خواب پریدم.
یکی از گوسفندهای خوابم بود که کمک میخواست.
گوسفند دوستهاش رو گم کرده بود. با هم رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به آقا گرگه.
آقا گرگه هم خواباش نبرده بود.
گوسفندها رو یکی یکی شمرده بود و بعدش اونها رو یه جایی قایم کرده بود.
به آقا گرگه گفتم:
من راه حل بهتری برای مشکل بیخوابیات دارم.
آقا گرگه هم گوسفدها رو آزاد کرد.
وقتی گوسفندها آزاد شدند نمیدونستن کجا برن.
باید فکری به حال اونها هم میکردم.
خلاصه همهگی راه افتادیم و رفتیم و رفتیم و رفتیم.
سرزمین گوسفندهای خواب از اونچه مامانم توی قصهها برام خونده بود خیلی قشنگتر و زیباتر بود.
گوسفندها دلشون میخواست توی سرزمین خواب بمونن.
دلم نمیخواست با دوستهام خداحافظی کنم.
اما خیلی خوابم گرفته بود.
باید به خونه برمیگشتم. هی پشت هم خمیازه کشیدم.
موقع برگشتن با خودم گفتم:
حالا میتونم با خیال راحت راحت بخوابم.
بعد چشمهام رو بستم و خوابهای قشنگ دیدم.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا