قصه خرگوش مهربون
سلام سلام آی بچههای مهربون
کوچولوهای خوشزبون
امروز هم با یکی دیگه از قصههای رعنا به خونههای شما اومدهایم
اسم قصه: خرگوش مهربون
یکی بود یکی نبود
زیرگند کبود
توی اون سرزمینهای دور
خرگوش مهربونی بود که توی روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی میکرد.
یه روز صبح آقا خرگوشه تصمیم گرفت به مزرعه بره و برای ناهارش چندتا هویج بچینه و با اون یه سوپ خوشمزه درست کنه.
خرگوش مهربون چهارتا هویج از زمین کند و به طرف خونهاش راه افتاد.
اون موقع برگشتن به خونه، آقا موشه رو دید.
آقا موشه به خرگوش مهربون سلام کرد و گفت:
خرگوش مهربون، بچههام گرسنهاند. ممکنه یکی از هویجهات رو به من بدی؟
خرگوش هم یک هویج خوشرنگ رو به آقا موشه داد و موش از اون تشکر کرد.
سه هویج دیگه هم برای خرگوش باقی موند.
سپس خرگوش به خونه خوک رسید.
خانم خوکه به خرگوش مهربون سلام کرد و گفت:
خرگوش مهربون، من داشتم به بازار میرفتم تا برای بچههام هویج بخرم. خیلی خستهام، هنوز هم به بازار نرسیدهام، ممکنه یکی از هویجهات رو به من بدی؟
خرگوش یکی دیگه از هویجهاش رو هم به خانم خوکه داد.
حالا دوتا هویج براش باقیمونده بود.
اینبار خرگوش مهربون موقع برگشتن، اردک عینکی رو دید.
اردک به اون سلام کرد و گفت:
خرگوش مهربون، آیا تو میدونی که هویج برای بینایی چشم مفیده؟
آیا یکی از هویجهات رو به من میدی؟
خرگوش هم با خوشرویی یکی ازهویجهاش رو به اردک عینکی داد و بهراه افتاد.
حالا خرگوش،فقط یه هویج دستش داشت.
اون از جلوی خونه خانم مرغه رد شد.
خانم مرغه اونو صدا کرد و گفت:
قدقدقدا
قدقدقدا
خرگوش مهربون، زمستون تو راهه.
چند روز دیگه جوجههام به دنیا میان و من هنوز هیچ غذایی براشون آماده نکردهام.
ممکنه این هویج رو به من بدی؟ اگر روی تخمهام بشینم حتما جوجههای بیشتری به دنیا خواهم آورد.
خرگوش مهربون یه هویج باقیمونده رو هم داد به خانم مرغه و به طرف خونهاش راه افتاد.
خرگوش خسته و گرسنه به خونه رسید.
هیچ هویجی براش باقی نمونده بود. اون با خودش فکر کرد که برای ناهار چی بپزه؟!!
ناگهان در خونه به صدا دراومد.
خرگوش با مهربونی پرسید:
چه کسی پشت دره؟
صدایی شنید؛
سلام ما هستیم.
آقای موش، خانم خوک، اردک عینکی و مرغی خانم.
خرگوش مهربون در رو باز کرد و با تعجب به دوستهاش نگاه کرد.
اونها گفتند:
امروز تو هویجهات رو به ما دادی؛ ما هم با هویج تو غذا پختیم و برات آوردیم.
خرگوش که خیلی خوشحال شده بود دوستهاش رو به داخل خونه دعوت کرد و پرسید:
چه غذایی پختهاید؟
همه با هم گفتند:
سوپ هویج!!!!!
سپس همه با هم دور میز نشستند و سوپ خوشمزه رو نوشجان کردند.
خب دوستهای خوبم، امیدوارم از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگهدار
قصهگو: رعنا