قصه دندان لق خرگوش کوچولو
قصه دندان لق خرگوش کوچولو
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه: دندان لق خرگوش کوچولو
دندون خرگوش کوچولو لق شده بود
این اولین دندوناش بود که لق شده بود و یکسره سر جاش میجنبید
سر شام خرگوش کوچولو گفت:
هیچ خبر دارید که دندونم لق شده و دیگه نمیتونم هویج و لوبیا بخورم؟
اما باباش گفت:
هویج و لوبیا برای خرگوش کوچیکها خیلی مفیدند.
خرگوش کوچولو مِن مِن کنان گفت:
آخه بچه خرگوشی که دندوناش لق شده چجوری هویج و لوبیا بخوره؟
ماماناش گفت:
خب خودت بگو عزیزم.
برای بچه خرگوشی که دندوناش لق شده چی خوبه؟
خرگوش کوچولو که یاد توتفرنگیهای توی یخچال افتاده بود گفت:
توتفرنگی. توتفرنگیهای قرمز و قشنگ.
ماماناش گفت:
توتفرنگیهارو بذار بعد از غذا.
الان میتونی با بقیه دندونهات هویج بخوری.
خرگوش کوچولو گفت:
شما مطمئنید که من میتونم؟
ماماناش گفت:
بله من مطمئنام.
خرگوش کوچولو از باباش پرسید:
شما چی بابا؟
باباش گفت:
خیالت راحت. من خودم وقتی بچه بودم همینکار رو کردم.
اون روز دوشنبه بود. سهشنبه که از راه رسید، خرگوش کوچولو با دندونهای لقاش پرتقال خورد و با بقیه دندونهاش خیار گاز زد.
روز چهارشنبه با دندونهای لقاش هندوانه خورد و با بقیه دندونهاش هم یه مقداری کاهو جوید.
روز پنجشنبه با دندون لقاش کیک خورد و با بقیه دندونهاش هم مقداری کلم.
جمعه که شد با بقیه دندونهاش اسفناج خورد و با دندون لقاش بستنی.
همون موقع دندون خرگوش کوچولو افتاد وسط بستنی.
خرگوش کوچولو گفت:
یه دندون توی بستنیام پیدا کردم.
مادرش گفت:
وای چه خوب.
باباش گفت:
حتما وقتاش بوده که دندونات بیفته.
خرگوش کوچولو پرسید:
حالا چیکار کنم؟
مادرش با مهربونی گفت:
دندونات رو از توی بستنی بردار.
خرگوش کوچولو دندوناش رو برداشت و با تعجب گفت:
جای دندونام خالیه.
میتونم زبونم رو از لای دندونهام بیرون بیارم.
نگاه کنید.
ماماناش گفت:
پس حسابی سرت گرم میشه.
مامان خرگوش کوچولو بهش گفت:
عزیزم نمیخوای دندونات رو بذاری زیر متکا تا پری دندونها بیاد؟
خرگوش کوچولو گفت:
نه مامان. میخوام نگهاش دارم برای خودم.
مادر خرگوش کوچولو گفت:
تو واقعا اینطوری فکر میکنی؟
خرگوش کوچولو گفت:
آره مامان. تازه بجای اینکه دندونام رو به پری دندونهام بدم خودم خیلی کارها میتونم با اون بکنم.
بعد دندوناش رو برداشت و به اتاقش رفت و به کارهایی فکر کرد که میتونست با اون دندون انجام بده.
میتونست دندوناش رو سوراخ کنه و بندی ازش رد کنه و باهاش گردنبند درست کنه.
اما ممکن بود موقع سوراخ کردن دندون رو بشکنه.
میتونست دندون رو روی یه ورق کاغذ بچسبونه و دورش ستاره بکشه و اونو بزنه رو دیوار اتاقاش.
اما ممکن بود خیلی هم قشنگ نشه.
میتونست دندون رو توی جیباش بذاره و اون رو به مغازه شیرینی فروشی ببره و سعی کنه باهاش چیزی بخره.
اما فکر کرد ممکنه صاحب مغازه بگه دندون که پول نیست که بخوای باهاش خرید کنی.
خلاصه خرگوش کوچولو فکر کرد بهتره که دندوناش رو دور بندازه.
اما واقعا دلش نمیخواست این کار رو بکنه.
خرگوش کوچولو رفت پیش مادراش.
اون مشغول فلوت زدن بود.
خرگوش به ماماناش گفت:
مامان اگه بدونم که واقعا واقعا پری دندون وجود داره چی میشه؟
مادر خرگوش کوچولو فلوت رو کنار گذاشت و گفت:
عزیزم اونوقت قبل از اینکه دندونات رو گم کنی اون رو با خیال راحت زیر بالشت میذاری.
اگه میخوای دندونات رو گم نکنی بهتره اون رو توی پاکت نامه بذاری.
خرگوش کوچولو یه پاکت نامه پیدا کرد و دندوناش رو توی اون گذاشت و بعد به اتاقاش رفت.
پاکت نامه رو زیر بالشاش گذاشت.
خرگوش کوچولو پیش مادرش برگشت و پرسید:
مامان مامان پری دندون چه هدیهای برام میاره؟
مامانش گفت:
خودت چه فکری میکنی؟
خرگوش کوچولو گفت:
فکر میکنم هرچیزی که خودشون دوست داشته باشن. مثلا پول.
مامانش گفت:
البته زیاد نمیارن ها.
خرگوش کوچولو گفت:
مثلا فقط چندتا سکه؟
آره عزیزم. حتی شاید فقط یه سکه.
اما یه سکه خیلی کمه.
مادرش گفت:
بله خیلی کمه. اما شاید ارزش به اندازه چندتا اسکناس باشه.
خرگوش کوچولو گفت:
خودم میدونستم اما دلم میخواست مطمئن بشم.
وقتی شب شد پدر خرگوش کوچولو به خونه اومد.
خرگوش کوچولو گفت:
بابا من فکر میکنم که پری دندون واقعا وجود داره.
پدرش روزنامه رو روی زمین گذاشت و خرگوش کوچولو رو بغل کرد و گفت:
فکر میکنی اون با دندونات چیکار میکنه؟
فکر میکنم دندونم رو پیش خودش نگه میداره بعد هروقت که خرگوش نی نی تازه به دنیا بیاد اون رو بهش میده.
اونوقت اون هم دندوندار میشه.
اینجوری بچه خرگوشها دندون در میارن.
مگه نه بابا؟
پدرش گفت:
ممممممم . . .
خرگوش کوچولو گفت:
شاید هم دندون رو توی آسمون کنار ستارهها میذاره تا شبها برق بزنه.
اینطوری ستارهها درست میشن.
پدرش مِن مِن کرد و گفت:
خب . . . خب . . . فکر کنم . . .
خرگوش کوچولو ادامه داد و گفت:
راست میگم شایدم پری دندون جادو کنه و دندونم رو به یه سکه تبدیل کنه.
شما چی فکر میکنی بابا؟
پدر خرگوش کوچولو گفت:
الان وقت خوابه و باید بخوابی.
چشم بابا ولی اگه مامان یادش رفت به اون بگید که من فکر میکنم پری دندون وجود داره.
پدرش گفت:
حتما عزیزم.
دندون من توی پاکت نامه زیر بالشتم هست.
پدرش با بیحوصلگی گفت:
بسیار خوب.
جای دندونم خالی شده.
پدرش گفت:
خالی یا پر چه فرقی میکنه الان وقت خوابه.
بعد اونرو بوسید و گفت:
شب بخیر کوچولو.
شب بخیر بابا.
خرگوش کوچولو لباس خواباش رو پوشید.
دندونهاشو مسواک زد.
چراغ رو خاموش کرد و به تختخواباش رفت.
مادر خرگوش کوچولو اومد اونو ببوسه و شب بخیر بگه.
خرگوش کوچولو گفت:
مامانی . . .
مادرش گفت:
بله عزیزم؟
خرگوش کوچولو ادامه داد:
اگه پری دندون وجود نداشته باشه . . .
مادرش حرفش رو قطع کرد و گفت:
خب؟!!
بعد از اینکه خوابم برد یواشکی بیا زیر بالشت و داخل پاکت رو نگاه کن.
اگه هدیهای نبود شما برام یه سکه بذار.
مادرش گفت:
بسیار خوب. بخواب عزیزم.
حالا بخواب کوچولو.
بعد هم شب بخیر گفت.
خرگوش کوچولو هم شب بخیر بلندی گفت و به خواب شیرینی فرو رفت.
شب بخیرررررررررررررررر . . .
ستارهها دراومدند و چشمک زدند.
ماه هم از گوشه آسمون بالا اومد و شروع به تابیدن کرد.
و بعد آهسته آهسته در گوشه دیگهای از آسمون پایین رفت.
خورشید کم کم از راه رسید و صبح شد.
خرگوش کوچولو از خواب بیدار شد و فوری زیر بالشتاش رو نگاه کرد.
پاکت هنوز سر جاش بود.
خرگوش کوچولو با عجله در پاکت رو باز کرد و ناگهان چشمش به یک سکه نقرهای افتاد که توی پاکت برق میزد.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه و شعر خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
نویسنده: لوسی بت
قصهگو: رعنا