قصه روزی که ستاره ها به آرایشگاه رفتند
قصه روزی که ستارهها به آرایشگاه رفتند
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه: روزی که ستارهها به آرایشگاه رفتند
روز گرمی بود. خیلی خیلی گرم.
همه گرمشون شده بود.
حتی خورشید خانم هم لای موهاش عرق کرده بود.
باد گرمی به اون گفت:
با این موهای بلند باید هم گرمت بشه.
چرا موهات رو کوتاه نمیکنی؟
توی اون روزهای خیلی خیلی گرم، در یکی از سیارههای نزدیک خورشید، آرایشگری زندگی میکرد که اصلا مشتری نداشت.
تنها آرزوش این بود که دست کم روزی یه مشتری داشته باشه.
اون روز ستاره دنبالهداری جلو آرایشگاه ایستاد و به آرایشگر گفت که از طرف خورشید خانم اومده تا اون رو برای اصلاح سرش ببره.
آرایشگر خوشحال شد.
وسایل اصلاحش رو توی ساک گذاشت و پرید و پشت ستاره دنبالهدار نشست و راه افتاد.
خوشید خانم به اون خوشامد گفت و از اون خواست کارش رو زود زود شروع کنه.
قیچی آرایشگر قیج قیج کرد و یه دسته موی طلایی روی گندمزارها ریخت.
قیچی آرایشگر قیج قیج کرد و یه دسته موی طلایی روی گلهای آفتابگردون ریخت.
قیچی برای بار سوم قیج قیج کرد و یه دسته موی طلایی روی سر دخترها و پسرهای کوچیک ریخت.
قیج قیج بعدی، لباس پادشاهان رو طلایی کرد.
قیج قیج بعدی بال و پر قناریها رو طلایی کرد.
تموم شد.
خورشید خانم کمی پایین اومد و خودش رو توی آیینه دریا نگاه کرد و گفت:
وااااای!!! این منم؟!!
چقدر عوض شدم.
چقدر خنک شدم.
باد گفت:
تو خنک باشی همه خنک میشن. حتی من هم به داغی قبل نیستم.
خورشید خانم خواست دستمزد آرایشگر رو بده.
اما اون گفت:
من برای شما مجانی کار میکنم.
براتون مجانی تموم شد.
بعد در حالیکه قند توی دلش آب میشد به سیارهاش برگشت.
خورشید خانم به باد گفت:
وای چه آرایشگر دست و دل بازی بود.
باد گفت:
باید بفهمیم چرا انقدر خوشحال بود؟
و به دنبال آرایشگر رفت.
وقتی رسید دید ستارهها جلوی آرایشگاه صف بستهاند و منتظرن نوبتشون بشه.
آرایشگر تابلوییی جلوی آرایشگاهش گذاشته بود و روی اون نوشته بود “آرایشگر مخصوص خوشید خانم” .
و خب معلوم بود که همه ستارهها دوست داشتند آرایشگر خوشید خانم موهاشون رو کوتاه کنه.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا