قصه کودکانه شادی کوچولو میره باغ وحش
قصه کودکانه شادی کوچولو میره باغ وحش
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه کودکانه شادی کوچولو میره باغ وحش
بچههای نازنین تو این صبح تابستون
شادی رفته باغ وحش با مامان مهربون
حیوونای جورواجور توی قفس زیادن
از دیدن شادی جون خیلی خوشحال و شادن
اسمهای حیوونها رو شادی میخواد بدونه
اما اونکه بلد نیست آی بچهها چگونه؟
شادی میگه مامانی فکر میکنی بتونم
اسمهای حیوونها رو یکی یکی بدونم؟
مامان میگه چرا نه اینکه خیلی آسونه
با گوش دادن به حرفهام اسمها یادت میمونه
دختر نازنینم نگاه بکن به میمون
از شاخه درختها چطور میشه آویزون
چه تند و تیز و فرزه آقا خرگوش باهوش
هویج خیلی دوست داره وروجک بازیگوش
کنار هم نشستهاند چندتا دونه مرغابی
با هم شنا میکنند تو برکههای آبی
زرافه رو نگاه کن چه گردنش درازه
از شاخهها میخوره برگهای سبز و تازه
سنجاب ریزه میزه دمش قشنگ و پرمو
با دندونهاش میشکنه همیشه پوست گردو
فیل خاکستری رنگ خیلی درشت و سنگین
حیوون به این بزرگی نمیبینی رو زمین
شادی خانوم نگاه کن چه خرطومش درازه
ببین تو بچه فیل چه خوشگل و چه طنازه
توی قفس نشسته سلطان جنگلها شیر
ببین با خوردن گوشت حالا شده سیر سیر
روی زمین میخزه مار خوشرنگ باریک
زندگی میکنه مار تو لونههای تاریک
خرسه چاقال پشمالو بچهاش رو کرده بغل
خرسها خیلی دوست دارن طعم شیرین عسل
ماهی میگیره خرسه از رودخونه چه آسون
میره به خواب سنگین توی فصل زمستون
طوطی از توی کاسه تخمه داره میشکنه
خیلی میشه بامزه وقتی که حرف میزنه
شادی این اسب زیبا یه حیوون نجیبه
سرعتاش تو دویدن راستی خیلی عجیبه
تو استخر باغ وحش بازی میکنه دلفین
چه تند و تیز و چابک میپره بالا پایین
میون لاک سنگین لاکپشته میشه پنهون
شادی ببین رو زمین چقدر یواش میره اون
اسمهای حیوونها رو حالا شادی میدونه
دست توی دست مامان داره میره به خونه
قصه ما تموم شد بچههای نازنین
با حیوونها دوست باشین تو هر جای این زمین
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا