قصه یه روز بدون بازی
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوش زبون
امروزم با قصه های رعنا به خونه های شما اومدیم.
نام قصه: یه روز بدون بازی
مامان نهنگ به ننی کوچولوش گفت:
میرم وسط دریا کار دارم. تو کنار خشکی بازی کن تا برگردم.
ننی به مامانش پشت کرد و گفت:
اگه منو نبری قهر میکنم و با هیچ کس هم بازی نمیکنم.
و یواشکی به مامان نهنگ نگاه کرد که دور میشد.
مومو، مرغ دریایی، روی آب نشست و پرسید:
تو تنهایی؟ با من بازی میکنی؟
ننی گفت:
نمیتونم بازی کنم که. تو قهرم.
مومو گفت:
حیف شد.
و پر زد که برود.
ننی فکری کرد و گفت:
صبر کن صبر کن؛ میخوای آب بپاشم تو سعی کنی خیس نشی؟
مومو با خوشحالی برگشت. هی بالاسر ننی پرواز کرد و ننی آبپاشی.
یکدفعه ننی فریاد کشید:
هی! تو خیس شدی. برنده شدم.
مومو پرسید:
حالا چیکار کنیم؟ چه بازی کنیم؟
ننی گفت:
منکه نمیتونم بازی کنم. ولی میخوای بپر بپر کنم تو روی پشتم بشینی؟
مومو، دم ننی رو محکم گرفت و ننی بپر بپر کرد.
مومو توی آب افتاد و خیلی خندیدند.
بعد مومو پرسید:
ببین حالا چه بازی بکنیم؟
ننی گفت:
منکه نمیتونم بازی کنم. ولی میخوای جلو جلو پرواز کنی تا دنبالت کنم؟ بعد تو دنبالم کنی؟ خیلی کیف میده.
همینکار رو کردند و خیلی خندیدند.
بعد مومو پرسید:
حالا چه بازی کنیم؟
ننی گفت:
نگاه کن نگاه کن مامانم اومد. خداحافط تا فردا. باشه؟
ننی تند و تند تا مامان نهنگ شنا کرد.
پوزهاش رو به پوزه مامانش مالید و گفت:
مامان حالا که برگشتی دیگه قهر نیستم به شرطی که فردا هم بروی تا با دوستم بازی کنم.
امروز که بازی نکردم چون قهر بودم.
ولی جواب مامانش رو نشنید. چون از بس خسته بود خوابش برده بود.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا