قصه کودکانه خر و گاو
این قصه حکایتی جالب از ماجرای خر و گاوی است که برای مزرعه دار بی انصافی کار می کنند و گاو نالان است بنابراین خر پیشنهادی به گاو میدهد که به ضرر خودش تمام می شود؛ سپس به فکر چاره میافتد و ...
نویسنده: روشن
برگرفته از متون کهن
قصه کودکانه خر و گاو
خر و گاوی در مزرعه ای کار میکردند.
خر بار میبرد و گاو زمین را شخم میزد.
صاحب مزرعه خیلی از اون دو کار میکشید؛ غذای کافی هم به آنها نمیداد.
یک روز گاو به خر گفت:
من خیلی خسته شده ام، دیگر نمیتوانم کار بکنم. به نظر تو چیکار کنم؟
خر کمی فکر کرد و پاسخ داد:
بهتر این است که خودت رو به بیماری بزنی.
گاو پیشنهاد خر را قبول کرد. از اون روز به بعد در طویله میخوابید و ناله سر میداد.
صاحب مزرعه فریب خورد و به خیال اینکه گاو بیماره، دیگه ازش کار نکشید.
چند روز گذشت.
گاو توی طویله میخوابید اما کار خر چند برابر شده بود.
صاحب مزرعه خر را مجبور میکرد تا غیر از کار خودش، کار گاو رو هم انجام بده.
خر کم کم احساس کرد داره میمیره. حتی دیگه نمیتونست به آسونی راه بره.
صاحب مزرعه هم بی توجه به وضع و حال اش ازش کار میکشید و کار گاو رو هم به اون سپرده بود.
خر تازه فهمید که خودش اینهمه دردسر رو برای خودش درست کرده چون اون به گاو گفته بود که خودش رو به بیماری بزنه تا کار نکنه.
کم کم فکری به مغز خر رسید؛
اون میدونست که گاو به آسونی حاضر نیست به سر کار برگرده؛
برای همین یکی از شب ها که خر به طویله برگشته بود خندید و به گاو گفت:
صاحب مزرعه را خوب فریب دادی. صبح تا شب و شب تا صبح حسابی میخوابی و کار هم نمیکنی.
گاو خنده بلندی کرد و گفت:
خیلی راحت شده ام. هم از دست صاحب مزرعه و هم از دست اینهمه سختی و زحمت.
خر اینبار لبخندی زد و موزیانه گفت:
ولی زیاد هم امیدوار نباش. ممکن است بلای بدتری سرت بیاید.
….
ادامه داستان را بشنویم.
قصهگو: رعنا