قصه کودکانه دان و ماشین حفار بزرگتر
قصه کودکانه دان و ماشین حفار بزرگتر داستان حسودی ماشین حفار بزرگتر و تمسخر حفار کوچکتر است که برای حفاری مدرسهای میروند اما دان یک صندوق پیدا میکند و …
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه کودکانه دان و ماشین حفار بزرگتر
دان ماشین حفاری بود که اومده بود تا مدرسه بان رو خاکبرداری کنه.
ماشین حفار بزرگتری اون رو مسخره کرد.
هه هه!!! داره یه تکه از خاک جلو مدرسه رو میکنه. من همیشه جادهها رو میکنم.
خانم فوت مدیر مدرسه برای بچههای مدرسه توضیح داد:
مدرسه ما قبلا خونه آقای دی کشاورز بوده.
کشاورز در اونجا ایستاده بود. اون گفت:
من دوست دارم برایتان بگم وقتی بچه بودم خونهمون چطوری بود و ما چطوری توی مزرعهمون کار میکردیم.
دان مشغول حفاری بود. سپس دااااااانگ!!!
راننده دان گفت:
بیل دان به یک صندوق فلزی گیر کرده که زیر زمین دفن شده!!!
کشاورز گفت:
صندوق پدربزرگ… پدربزرگ صندوقاش رو اینجا قایم کرده بوده!!!
دان صندوقی رو بیرون آورد که مرطوب و زنگزده بود.
کشاورز سعی کرد تا در اون رو باز کنه.
وسایل بسیاری در اون وجود داشت. کشاورز گفت:
وسایل شیردوشی گاو گاوها و قاب آهنی که با اون سطل شیرها رو حمل میکردند.
وای گرامافون پدربزرگ و این عکسها. عااالیه.
و باز چیز دیگری در داخل صندوق وجود داشت.
در صندوق اسباببازی، بازیهای دیگه، حلقه و چوب و حتی مقداری لباس وجود داشت.
کشاورز گفت:
من همه اینها رو به مدرسه میدهم. خیلی دلم میخواست به بچهها نشون بدم که قدیمها از چه وسایلی استفاده میکردند و حالا آرزوهایم برآورده شده.
رانندهی دان گفت:
پس دان آرزوها رو برآورده میکنه.
بچهها شادی و خوشحالی و پایکوبی کردند.
خانم فوت با خوشحالی گفت:
آره این دان بود که صندوق رو پیدا کرد.
کشاورز گفت:
دان حفار خیلی خوبیه.
و حفار بزرگتر هیچ چیز نگفت.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا