قصه کودکانه دوستان همدل
قصه کودکانه دوستان همدل
قصه کودکانه دوستان همدل داستان همزیستی هوشمندانه حیوانات با هم است که هر کدام با کمک یکدیگر از دست شکارچی رها میشوند و …
سلام سلام آی بچههای مهربون کوچولوهای خوش زبون
امروزم با یکی دیگه از قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم
قصه کودکانه دوستان همدل
در جنگلی بسیار زیبا روی درختی کلاغی لانه داشت.
کلاغ در لانهاش نشسته بود و چپ و راست رو هی نگاه میکرد.
ناگهان صیادی زیر یکی از درختها دامی پهن کرد و روی اون دانه پاشید.
و خودش در کمینی منتظر نشست.
چند لحظه بعد گروهی از کبوتران که نمیدونشتند اونجا صیاد دام پهن کرده، روی اون دانهها فرو اومدند و شروع کردند به خوردن دانهها.
اما پاهاشون توی دام گیر کرد.
صیاد از دور اونها رو دید و با خوشحالی اومد تا کبوترها رو بگیره.
فرمانده کبوترها گفت:
اگه همه متحد بشیم صیاد ما رو نمیگیره.
همگی با هم بال میزنیم شاید دام کنده بشه.
همه کبوترها شروع کردند به بال زدن.
آنقدر بال زدند و تلاش کردند که ناگهان دام از جا کنده شد و کبوترها به پرواز دراومدند تا جایی که از چشم صیاد دور شدند.
کمی اون طرف تر، یه موشی لونه داشت.
و اون موش دوست کبوترها بود.
پس کبوترها همگی پیش اون رفتند و ازش خواستند تا با دندونهایش بندهاشون رو پاره کنه.
وقتی کبوترها آزاد شدند از موش تشکر کردند و در آسمان به پرواز درآمدند.
کلاغ که شاهد ماجرا بود با خود گفت:
این موش میتونه دوست خوبی برای من باشه.
شاید برای من نیز همچین مشکلی پیش بیاد.
تنها کسی که میتونه کمک کنه آقا موشه است.
خلاصه کلاغ کنار سوراخ موش نشست و اون رو صدا کرد:
آقا موشه! موش بازیگوش! بیا تا با هم دوست بشیم.
خلاصه کلاغ انقدر در کنار موش نشست و انقدر براش قصه دوستی خوند تا آخر سر موش باهاش دوست شد.
…
ادامه داستان را بشنویم.
قصهگو: رعنا