قصه کودکانه روباه و لک لک
قصه کودکانه روباه و لک لک
روباه و لک لکی با هم دوست بودند.
اونها بیشتر روزها رو با هم میگذروندند.
در دوستی اونها فقط یه اشکال وجود داشت. روباه مرتب به لک لک حقه میزد.
سلام سلام آی بچههای مهربون کوچولوهای خوش زبون
امروزم با یکی دیگه از قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم
قصه کودکانه روباه و لک لک
روباه و لک لکی با هم دوست بودند.
اونها بیشتر روزها رو با هم میگذروندند.
در دوستی اونها فقط یه اشکال وجود داشت. روباه مرتب به لک لک حقه میزد.
یک روز روباه لک لک رو به ناهار دعوت کرد.
اینبار نیز قصد داشت به لک لک کلک بزند. با خود گفت:
این یکی از بهترین کلکهای من خواهد بود.
وقتی لک لک از راه رسید روباه با احترام اون رو به داخل خونه دعوت کرد.
سوپ داغ قبلا روی میز گذاشته شده بود.
بوی بسیار مطبوعی داشت. اما روباه کلک زده بود.
اون سوپ را در دو بشقاب ریخته بود و قاشقی هم روی میز دیده نمیشد.
و روباه حقهباز میدونست که لک لک خیلی خجالت خواهد کشید که از او قاشق بخواهد.
وقتی روباه و مهمونش پشت میز نشستند روباه فورا شروع به خوردن کرد و با زبان درازش سوپ رو لیس میزد.
در یک چشم به هم زدن روباه بشقابش رو خالی کرد.
اما لک لک بیچاره بخاطر منقار بلندش نمیتونست سوپ رو بخوره.
روباه کلی به اون خندید و لک لک بیچاره گرسنه به خونهاش برگشت.
پس از رفتن اون روباه غذای لک لک رو هم خورد.
لک لک از این حرکت روباه ناراحت شد.
با خودش فکر کرد وقت اون رسیده که درس خوبی به این روباه حقهباز بده.
نشست و به فکر راهی برای تلافی این حرکت روباه گشت.
بالاخره با خوشحالی از جا پرید و گفت:
یهو … پیدا کردم. میدونم چطور عمل زشت اون رو تلافی کنم.
خلاصه لک لک پس از تهیه مقدمات نقشهاش از روباه دعوت کرد تا برای شام به خونه اون بیاد.
روباه هم دقیقا در همان ساعتی که لک لک گفته بود به خونه لک لک اومد.
…
ادامه داستان را بشنویم.
قصهگو: رعنا