قصه کودکانه سرزمین کوتوله ها
قصه کودکانه سرزمین کوتولهها
قصه کودکانه سرزمین کوتولهها داستان دختری به نام گل خندون است که در جنگلی با کلبه کوچکی رو به رو میشود که در آن هفت کوتوله مهربون زندگی میکردند و …
سلام سلام آی بچههای مهربون کوچولوهای خوش زبون
امروزم با یکی دیگه از قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم
قصه کودکانه سرزمین کوتولهها
یه جنگل بزرگ بود با یه عالمه درخت و یه عالمه گل و یه عالمه موجودات عجیب غریب و جور واجور.
وسط جنگل درست کنار رودخونه یه کلبه چوبی کوچیک بود گل خندون توی اون زندگی میکرد.
گل خندون دختر خوبی بود. اما گاهی یادش میرفت چه کاری خوبه و چه کاری بد.
به خاطر همین، خیلی وقتها دوستهایش از دستش ناراحت و دلخور میشدند.
گل خندان هر روز سبدش رو برمیداشت و از کلبه بیرون میرفت و توی جنگل میگشت و میوههای خوشمزه و گلهای رنگارنگ میچید.
خلاصه یه روز وقتی که داشت توی جنگل قدم میزد و گلهای خوشبو رو میچید کلبهی عجیبی دید.
یه کلبه عجیب که خیلی کوچیک بود و یه در داشت با هفت تا پنجره و هفت تا دودکش و هفت تا باغچه کوچیک.
گل خندون که تا بحال اون کلبه رو ندیده بود آروم آروم جلو و جلوتر رفت.
در خونه باز باز بود و هیچکس توی اون نبود.
گل خندون وارد خونه شد.
همه وسایل کلبه کوچیک بودن.
توی کلبه هفت تا اجاق بود که روی هر کدوم یه دیگ کوچیک پر از غذا میجوشید.
گل خندون قصه ما، سبد گلهایش را روی میز گذاشت و به طرف اجاقها رفت.
اون که صبحانهاش رو نخورده بود از بوی غذا حسابی گرسنه شد.
اولین دیگ کوچیک رو برداشت و بشقاب هم گرفت دستش و دیگ رو تا آخر خورد.
اما بازم گرسنه بود.
پس سراغ دیگ دوم رفت و بعد هم دیگ سوم و چهارم و بالاخره دیگ هفتم.
اصلا اون به عاقبت کارش فکر نمیکرد.
وقتی غذای هفت تا دیگ رو تموم کرد دستی روی شکمش کشید و گفت:
یه کم سیر شدم.
بعد هم همه دیگها رو همون جا روی میز گذاشت.
دور میز هفت تا صندلی کوچیک بود. گل خندون روز اولین صندلی نشست اما تا خواست روی اون جا به جا بشه پایه صندلی تلقی صدا کرد و شکست.
اون روی زمین افتاد.
گل خندون که عصبانی شده بود دومین صندلی رو امتحان کرد اما دومین صندلی هم تحمل وزن اون رو نداشت و شکست.
حالا نوبت سومین صندلی بود و چهارمی و پنجمی و ششمی و بالاخره هفتمین صندلی و تمام صندلیها شکستند.
…
ادامه داستان را بشنویم.
قصهگو: رعنا