قصه کودکانه شتر دیدی ندیدی
حکایت زیبای شتر دیدی ندیدی داستان ضرب المثلی است در مورد مردی که شترش گم میشود و او به دنبال یافتن شتر خود، فردی را به عنوان دزد میابد و نزد قاضی میبرد و…
….
شتر دیدی ندیدی
روزی روزگاری توی دِه نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچیک، بالای تپه خانه گِلیِ مشتی حسن بود.
مشتی حسن یه شتر داشت. شترش رو خیلی دوست داشت.
آخر هر هفته، شیرینی و ترشی که زن اش میپخت رو روی شترش میذاشت و به شهر میبرد و میفروخت.
یه روز که مشتی حسن به شهر میرفت، وسط راه خسته شد.
زیر درخت خوابید و استراحت کرد.
شترش هم کنار درخت منتظر شد.
غروب شد. مشتی حسن از خواب بیدار شد و دید ای دل غافل شترش نیست.
اینور رو گشت و اونور رو گشت. اما از شترش خبری نبود که نبود.
چشماش به یک رهگذر افتاد که از کنار جاده میگذشت.
گفت: آی رهگذر تو شتر من رو ندیدی؟
رهنگذر گفت: همون شتری که گردنش کج بود؟
مشتی حسن گفت: باریکلا باریکلا خودشه.
رهگذر دوباره گفت: همون شتری که یه طرفش بار شیرینی و یه طرفش بار ترشی داشت؟
مشتی حسن دوباره گفت: باریکلا. باز هم باریکلا. حالا بگو شتر من کجاست؟
رهگذر گفت: من شتر ات را ندیدم!!!
مشتی حسن ترسید.
با خودش گفت: حتما شترم رو دیده و با خودش به شهر برده و فروخته.
بنابراین فوری دست اونو گرفت و برد به شهر پیش قاضی.
مشتی حسن از سیر تا پیاز اون چیزی رو که شنیده بود و دیده بود برای قاضی تعریف کرد.
قاضی گفت: آهای رهگذر حالا نوبت تو است. تو بگو شتر را چکار کرده ای؟
رهگذر گفت: بخدا قسم من شتری ندیدم.
مشتی حسن داد زد و گفت: ای بی خدا، چرا قسم دروغ میخوری؟
قاضی گفت: ای رهگذر پس بگو از کجا مشخصات شتر را میدانستی؟
رهگذر گفت: ای قاضی، من دیدم سبزه های یک سمت جاده خورده شده است و یک سمت دیگر دست نخورده باقی مانده است. فهمیدم که شتر گردن اش کج است. در طول راه که میرفتم دیدم یک سمت پر از مگس و سمت دیگر پر از پشه است. گفتم که پس بار این حیوان سمتی که مگس است شیرینی دارد، و سمتی که پشه هست حتما بار ترشی دارد.
چون مگس ها دور شیرینی جمع میشوند و پشه ها دور ترشی.
برای همین حدس زدم که بار این حیوان چیست و از کدام طرف میرود.
قاضی با شنیدن این حرف ها دستی به سر و روی اش کشید و محاسن و ریش اش را گرفت و گفت: زود از اینجا برو از این به بعد هم شتر دیدی ندیدی.
مشتی حسن هم ناامید و سرگردان دنبال شترش رفت تا ببیند چه باید بکند.
قصهگو: رعنا