قصه کودکانه شوالیه غیرواقعی
قصه کودکانه شوالیه غیرواقعی
نسیم یه شوالیه بود. اما اون دوست نداشت سوارکاری کنه و بجنگه.
نسیم دوست داشت کتاب بخونه و بنویسه و همچنین اون خیلی دوست داشت که بافتنی ببافه.
یه شب یه نفر در زد.
شاه کریم پشت در بود. اون با گریه گفت:
سلام سلام آی بچههای مهربون کوچولوهای خوش زبون
امروزم با یکی دیگه از قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم
قصه کودکانه شوالیه غیرواقعی
نسیم یه شوالیه بود. اما اون دوست نداشت سوارکاری کنه و بجنگه.
نسیم دوست داشت کتاب بخونه و بنویسه و همچنین اون خیلی دوست داشت که بافتنی ببافه.
یه شب یه نفر در زد.
شاه کریم پشت در بود. اون با گریه گفت:
من نیاز دارم که با یه اژدها بجنگی.
نسیم گفت:
اما من یه قهرمان شوالیه واقعی نیستم.
من دوست ندارم بجنگم.
پادشاه کریم که خیلی نیاز داشت یکی ازش مراقبت کنه با گریه گفت:
بیخیال پسر. عجله کن و ادامه داد:
اژدها زیر تختمه.
زانوهای نسیم از ترس به هم میخوردند و صدا میکردند.
نسیم به آرومی پتو رو بلند کرد و دید یه اژدهای کوچولو موچولوی ترسیده روی تخت دراز کشیده.
زانوهای اژدها هم همونجوری مثل مال نسیم داشت به همدیگه میخورد.
اژدها گفت:
دارم یخ میکنم. پادشاه کریم که همچنان ترسیده بود و گریه میکرد گفت:
باهاش بجنگ. نسیم گفت نه. منکه شوالیه واقعی نیستم.
و شروع کرد به بافتنی بافتن.
نسیم توی بافتنی بافتن خیلی فرز و سریع بود.
اون شروع کرد به بافتن و خیلی زود یه دونه جلیقه گرم با چندتا جوراب و یه دونه شلوار گرم و خوب برای اژدها بافت.
اژدهای بامزه ما که حالا دیگه گرمش شده بود با خوشحالی تشکر کرد و از اونجا رفت.
پادشاه که حالا احساس رضایت میکرد با خوشحالی به نسیم گفت:
من فکر میکنم که تو یه شوالیه واقعی و یه قهرمان واقعی هستی.
خب بچههای خوبم امیدوارم از قصه امروز خوشتون اومده باشه،
تا یه روز دیگه و یه قصه یا حکایت قشنگ دیگه خدانگهدار
قصهگو: رعنا