قصه کودکانه ماری که هیس هیس اش را از دست داده بود
قصه کودکانه ماری که هیس هیساش را از دست داده بود در مورد یک مار و یک فیل است و هیس هیس و صدای شیپورهایشان را از دست دادهاند و ناراحت هستند اما . . .
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه کودکانه ماری که هیس هیساش را از دست داده بود
ماری به اسم اسکوئیکی صدای هیس هیساش رو از دست داده بود.
رابرت روی پشت اون زد. .. محکم اون رو نیشگون گرفت.
اما هیس هیسهای اون برنگشت. اسکوئیکی با ناراحتی به این طرف و آن طرف میرفت.
ناگهان اون صدای بامپ بامپ پای سنگینی رو شنید.
اون نگاه کرد و عاج و خرطوم بلند و خاکستری و گیاهان سرسبز رو دید.
اسکوئیکی با ترس پرسید:
من توی جنگلام؟
صدایی گفت:
یه بالکن برای یه فیلی که صدای شیپوری خودش رو از دست داده به خوبیِ یه جنگله.
اسکوئیکی گفت:
صدای شیپوری؟
اینطوریه صداش؟
فیل خندید. صدای شیپوری من اینطوری نیست.
اسکوئیتی در لوله حباب بازی فوت کرد و حبابها با صدا از اون خارج شدن.
اون پرسید:
صداش اینطوریه؟
فیل دوباره خندید. نه جانم. صدای شیپوری هم اینطوری نیست.
اسکوئیکی گفت:
صداش اینطوریه؟
اون بادکنکی رو برداشت و باد کرد و باد کرد تا اینکه بنگ . . . اسکوئیکی از ترس هیس هیس کرد.
اسکوئیکی با خوشحالی فریاد کشید:
هیس هیسهام دوباره برگشتند.
اما فیل انقدر بلند داشت میخندید که حرفهای اسکوئیکی رو نشنید.
و شیپور بلندی کشید.
اسکوئیکی گفت:
تو هم صدای شیپورت رو به دست آوردی.
حالا برای اینکه مطمئن بشن که اسکوئیتی میتونه هیس هیس کنه و فیل میتونه صدای شیپوری دربیاره اونها هم دیگران رو خندوندند.
و خلاصه صدای هردوتاشون برگشت.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا