قصه کودکانه وقتی لاکی عصبانی میشود
این قصه کودکانه جذاب در مورد لاکپشت کوچکی است که در مدرسه هنگام بازی عصبانی شده و دوست خود را آزار میدهد. این موضوع باعث میشود که گروه دوستانش از او فاصله بگیرند اما لاکپشت دانا با راهنماییهای ساده ای کمک میکند تا او عصبانیت و خشم خود را کنترل کرده و رابطه ی خود با دوستانش را کنترل کند.
هدف:
۱. کمک به اصلاح روابط دوستانه در کودکان
۲. روشهای کنترل خشم و عصبانیت در کودکان
۳. اشنایی با ارزش کارگروهی
قصه کودکانه وقتی لاکی عصبانی میشود
لاکی لاکپشته دوست داشت به مدرسه بره.
اون دوستانش خاری خارپشته، اردکه و هاپو را توی مدرسه میدید.
لاکی معلم اش پیشی خانوم رو خیلی دوست داشت.
اون زنگ قصه گویی رو هم خیلی دوست داشت.
لاکی بازی رو هم خیلی دوست داشت.
بیشتر روزها لاکی و دوستانش با هم بازی میکردند و حسابی از بازی لذت میبردند.
اما گاهی وقت ها لاکی ناراحت یا عصبانی میشد و کارهای زشتی میکرد.
یه روز لاکی و دوستانش با مکعب ها برج خیلی بلندی درست کردند؛
خا خارپشته با خودش فکر کرد بهتره یه مکعب دیگه روی برج بذاره.
اون روی پاهاش بلند شد تا مکعب رو روی بزج بذاره.
ناگهان سر و صدای زیادی بلند شد و برج مکعبی بچه ها خراب شد.
و همه مکعب ها روی زمین ریخت.
لاکی خیلی خیلی عصبانی شد و قلب اش تند تند میزد. احساس میکرد داره عصبانی میشه.
اون سر خاری خارپشته داد زد و گفت:
تو برج بلند ما رو خراب کردی. تو دیگه دوست من نیستی.
لاکی انقدر عصبانی بود که خاری خارشته رو هل داد و خاری روی مکعب ها افتاد.
خاری خارپشته خیلی ترسید.
و وقتی روی مکعب ها افتاد زخمی شد.
خانوم معلم گفت:
لاکی! میدونم خیلی عصبانی هستی ولی داد زدن سر خاری خارپشته و هل دادن اون اصلا کار درستی نیست.
فردا با دوست من صحبت کن. اسم اون لاک پشت دانا ست.
اون به تو یاد میده که وقتی عصبانی میشی چگونه آروم بشی.
…
ادامه داستان را بشنویم.
قصهگو: رعنا