قصه کودکانه ویرجینیا گرگ میشود
قصه کودکانه ویرجینیا گرگ میشود در مورد دختری است که صبح به شکل گرگ بیدار میشود و برای اینکه حالش بهتر شود میخواهد پرواز کند و . . .
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه کودکانه ویرجینیا گرگ میشود
یه روز خواهرم ویرجینیا مثل یه گرگ از خواب بیدار شد.
مثل گرگ زوزه کشید. و خلاصه کارهای عجیبی از اون سر زد.
وقتی عکساش رو کشیدم نعره کشید.
عکسام رو نکش ونسا . . .
وقتی دوستهایش زنگ در خونه رو زدند غر غر کنان گفت:
من خونه نیستم.
خواهرم همه رو ترسوند و فراری داد. اون به من گفت:
اون لباس زرد شاد رو نپوش. اما لباس محبوب من بود!!!
انقدر با سر و صدا دندونات رو مسواک نزن. حتی به پرندهها هم گفت:
صدایت را ببر!!!
خواهرم از آن گرگهای بدی شده بود که هی دستور میداد.
تمام خانهمان زیر و رو شد. همه چیز سر و ته شد. روشنایی کم شد. خوشحالی غم شد.
هر کاری میشد کردم تا خوشحالش کنم. گاهی خوراکیهای خوشمزه بهش تعارف کردم.
ولی اون همه رو بلعید!!!
اما فایده نداشت. هیچ چیز واقعا خوشحالش نمیکرد.
نه گربه. نه ویولنام نه حتی شکلت درآورن برای برادرمون توبی.
پتویش را روی سرش کشید و گفت:
تنهایم بگذار!!!
و بعد دیگه چیزی نگفت. به هیچکس.
روی تخت کنارش دراز کشیدم. دوتا موجود ساکت زیر پتو.
توی بالشهامون فرو رفتیم. از پنجره بیرون رو نگاه کردیم و زل زدیم به آسمون.
ابرها رو تماشا کردیم. قایقی مه گرفته. لامایی در حال پرواز و قصری شناور.
انگار دنیایی دیگر بود.
خواهرم باز هم چیزی نگفت. به هیچکس. بعد از مدتی گفتم:
باید چیزی باشه که حالت رو بهتر کنه. گفتم:
خواهش میکنم ویرجینیا. یه چیزی بگو. بالاخره جواب داد:
شاید اگر همین الان میتونستم پرواز کنم حالم بهتر میشد.
…
ادامه قصه را بشنویم.
قصهگو: رعنا