قصه کودکانه پرش بلند قطره کوچولو
پرش بلند قطره کوچولو، داستان قطره کوچولوی بامزهای است که از بالای ابرها با حسرت به زمین نگاه کرده و خیالپردازی میکند. در نهایت قطره کوچولوی بامزه قصهی ما، با تابش باران گرم شده و بالاتر میرود و با وزش باد و سردتر شدن هوا تبدیل به قطرهی باران میشود و بر روی زمین میبارد.
هدف:
- آشنا کردن کودک با طبیعت و روند تشکیل باران
- تقویت خیالپردازی مثبت در کودکان و رشد خلاقیت
- درک لذت بردن از لحظات زندگی و امکانات موجود
سلام سلام آی بچه های مهربون
کوچولوهای خوش زبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
فصل بهاره و معمولا هر روز بارون میاد، امروز میخواییم قصهی یه قطره کوچولوی بامزه که روی ابرا نشسته و کم کم به قطره بارون تبدیل میشه و روی زمین میباره رو براتون تعریف کنم.
پرش بلند قطره کوچولو
صبح یک روز خیلی گرم، قطره کوچولو و دوستش روی یه تکه ابر کوچک در کنار ابرهای کوچک و بزرگ دیگه، وسط آسمون نشسته بودند و به زمین نگاه میکردند.
از بالای ابرا، همه چیز جذاب و شگفت انگیز بود. درختان شبیه یک توپ سبز نرم، رودخانه ها شبیه یک ربان نقرهای براق و کوهها شبیه اسکوپهای توپی بستنی و ساختمانها هم شبیه جعبههای جادویی طوسی رنگ به نظر میرسیدند.
قطره کوچولو از دوستش پرسید: به نظرت روی زمین دیگه چه چیزای جالبه دیگهای وجود داره؟ دوستش گفت: بابام میگه یه عالمه آدم، حیوانات و درختان با ماشینهای مختلف روی زمین هست.!
قطره کوچولو گفت: واااااای چه جالبه. خیلی دلم میخواد ببینمشون و با حسرت به سمت زمین نگاه کرد.
در ادامه روز، وقتی خورشید خانم داشت تو آسمان می درخشید، قطره کوچولو و دوستانش بالا و بالاتر رفتند تا جایی که جلو نور خورشید خانومو گرفتند. کم کم آقای باد سوت زنان نزدیک شد و قطره کوچولو و دوستانش که روی ابرای دیگه بودند به هم نزدیکتر کرد. یکم که گذشت صدای سوت وزیدن آقای باد بیشتر شد و یهو قطره کوچولو حس کرد که داره سردش میشه. اون واقعا احساس سرما میکرد.
آقای باد قطره کوچولو و دوستاش رو آنقدر بهم نزدیک کرد که یهو بووووپ. همشون به سمت زمین پرت شدند.
قطره کوچولو به دوستش گفت میای تا زمین مسابقه بدیم؟ و بعدش شروع کردند با سرعت به سمت پایین اومدن. آنها از کنار پرندگان و ساختمانهای بلند گذشتند و با سرعت پایین و پایینتر اومدند که یهو یه چیزی رو زمین دیدند.
قطره کوچولوگفت: واای یه رنگین کمون روی زمین ! زرد قرمز سبز ابی و… و باز هم پایینتر اومدند. دوستش گفت: بیشتر شبیه یه توپ رنگی رنگیه . ببین گرده . و همچنان با سرعت به سمت زمین آمدند
صدای هیاهو و خندشون آسمونو پر کرده بود که یهو به یه چیز رنگی رنگیه رنگین کمونی برخورد کردند و دوتایی از روش مثل سرسره لیز خوردند. اون یه چتر بود که قطره کوچولو و دوستش از روش لیز خوردند و دوتایی با هم یوهو گفتند و خندیدند. حالا قطره کوچولو رسیده بود به زمینی که از بالا با حسرت نگاهش می کرد …
نویسنده : روشن
قصهگو: رعنا
خب دوستان خوبم، بچههای عزیزم، امیدوارم که از قصه امروز خوشتون اومده باشه، تا یه روز دیگه و یه قصه قشنگ دیگه، خدانگهدار.