قصه کودکانه چطوری ستاره بگیریم
داستان فانتزی و جذاب این قصه در مورد کودکی است که آرزوی داشتن ستاره ای را در سر میپروراند و تلاشهای مختلفی برای بدست اوردن آن میکند و در نهایت …
قصه کودکانه چطوری ستاره بگیریم
روزی روزگاری پسری بود که خیلی ستاره ها رو دوست داشت.
هر شب پسرک از پنجره اتاق اش به ستاره ها خیره میشد و آرزو میکرد که ای کاش یکی از ستاره ها مال خودِ خودش بود.
اون با خودش فکر میکرد اگه با این ستاره بتونه دوست بشه میتونن با هم قایم موشک بازی کنند و با هم راه زیادی رو پیاده روی کنند.
پس تصمیم گرفت سعی کنه تا یه ستاره بگیره.
فکر کرد بهترین راه اینه که صبح زود از خواب بیدار بشه؛ چون ستاره ها همه شب، اون بالا توی آسمون بودند و حالا حسابی خسته شده اند.
برای همین صبح روز بعد تا هوا روشن شد به راه افتاد.
اما حتی یه ستاره هم توی آسمون ندید.
پسرک نشست و منتظر موند؛ تا یکی از ستاره ها توی آسمون پیداش بشه.
منتظر موند و منتظر موند. ناهارش رو خورد و باز هم منتظر موند و بعد از شام باز هم منتظرموند.
آخر سر درست پیش از اینکه خورشید پشت کوه ها بره چشمش به ستاره ای افتاد.
پسرک سعی کرد که بالا بپره و ستاره رو بگیره اما هر کاری کرد دستش به اون ستاره نرسید.
اونوقت بلندترین درخت رو پیدا کرد و خیلی با احتیاط تا نوک اش بالا رفت.
…
ادامه قصه را بشنویم.
قصهگو: رعنا