قصه خرس تنبل و فصلها
قصه خرس تنبل و فصلها
سلام سلام آی بچههای مهربون
کوچولوهای خوش زبون
امروز هم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدهایم
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکی نبود. یه خرسی بود تنبله تنبل. توی یک جنگل زندگی میکرد.
بهار اومده بود و برفها آب شده بودند و برگهای درختان از دوباره دراومده بودند و همه ی حیوانات جنگل بیدار شده بودند و با هم بازی میکردند.
اما خرس کوچولو هنوز خواب بود و نمیدونست که بهار اومده. گوش بدید صدای خرخرش میاد.
خلاصه کم کم بهار گذشت و تابستون رسید. هوا گرم شد و حیوونهای جنگل دوباره مشغول بازی و شادی شدند. اما بازم خرس کوچولو نبود. اون کجا بود؟
خوابه؟. خرس کوچولوی ما بازم خواب بود. اون نمیدونست که تابستون شده.
انقدر خوابالو بود که فصل میوههای تابستونی هم گذشت و اون از میوههای تابستونی نخورد.
راستی بچه ها میوههای تابستون چیان؟
آفرین طالبی، گیلاس، زردآلو، هلو
به به به به
خلاصه روزا گذشت و پاییز رسید. برگ درختها کم کم زرد و قرمز و نارنجی شدن. همهی حیوونها آذوقه شون رو برای زمستون جمع کردن چون به زودی قرار بود زمستون برسه . خرس کوچولو ولی کجا بود؟
وای خرس کوچولو پاییز شده و هنوز خوابه.
خرس کوچولو نمیدونست پاییز اومده و نم نم بارون روی برگ ها داره میریزه.
کم کم زمستون شد. دیگه تو زمستون حیوون های جنگل وقتی دیدن هوا سرد شده رفتن توی لونههاشون و شروع کردن به استراحت کردن.
برف بارید. زمین رو برف سفید پوشوند.
خرس کوچولو از خواب بیدار شد. خمیازه ای کشید و گفت: واااا…بقیه حیوونها کوشند؟
ولی حیوونی نبود. بقیه حیوونها یا رفته بودند بخوابند یا استراحت کنند.
خرس کوچولو وقتی که دید کسی وجود نداره دوباره خمیازه کشید و گفت: بهتره منم برم بخوابم.
و به این ترتیب دوباره چشمهاش رو بست و خوابش برد.
القصه، چند روز گذشت. کم کم آخر زمستون شد و برف ها آب شدند و بهار خانم به خونههای حیوونهای جنگل اومد و جنگل رو تازه کرد.
برگهای نو دراومدند بارون بهاری بارید؛
تو خونهی همه شادی اومد. حیوونها یه جشن بزرگ گرفتند و شروع به شادی کردند.
اما خرس کوچولو کجاست؟
وای وای وای بازم خرس کوچولو خوابه.
حیوون ها تصمیم گرفتن برن سراغ خرس کوچولو و بیدارش کنن. همه رفتن دم خونه خرس کوچولو و گفتند:
خرس کوچولو بیدار شو
بهار بهار اومده
تابستون و پاییز و زمستون هم گذشته
فصل تلاش و کاره
زندگی رو رواله
بهار اومده دوباره
خنده و شادی داره
بهار بهار بهاره
قصه گو: رعنا