قصه آرایش وارونه
قصه آرایش وارونه
سلام سلام آی بچه های مهربون
کوچولوهای خوش زبون
امروز هم با قصههای رعنا به خانههای شما آمدهایم.
باباها و مامانها بچههاشون رو به آرایشگاه میبرند تا موهاشون رو کوتاه کنند.
اینکار برای زیباتر کردن بچههاست ولی نمیدونن چرا بچهها تا روی صندلی آرایشگاه میشینند اشک از چشمهاشون سرازیر میشه.
چون اونها نمیدونن که بریدن مو درد نداره.
خلاصه اون روز بابا منو برد آرایشگاه.
به آرایشگر گفت جلوی موهام بلند و پشتش کوتاهتر بشه.
آرایشگر خیلی با من مهربون بود. منو روی صندلی نشوند که به شکل اسب اسباببازی بود؛ ولی برای من اسب و صندلی با هم فرقی نداشت.
تا روی اسب نشستم اشکهایم سرازیر شد. بابام دلش برام سوخت؛ از همونجا که نشسته بود شروع کرد به حرفهای خنده دار زدن؛ بعد هم خرخری کرد که من بجای اشک ریختن همهاش میخندیدم.
بابام اونقدر کارهای خندهدار کرد که من همهاش روم به طرف بابام بود؛ آرایشگرم همه حواسش به کارهای خندهدار بابام بود.
نمیدید که داره بجای پشت سرم، موهای جلوی سرم رو کوتاه میکنه؛
خلاصه بالاخره کار آرایشگر و خندهها و شوخیهای پدرم تموم شد.
اونوقت هردوشون نگاهی به سر من طفلک انداختن و دلشون به حال من سوخت.
حتی اسب اسباب بازی هم از این آرایش مو خنده اش گرفته بود.
قصه ما به سر رسید
کلاغه به خونهاش نرسید
نویسنده و تصویرگر: اریش ارز
قصهگو: رعنا