قصه جشن تولد تا تی تی
قصه جشن تولد تا تی تی
سلام سلام آی بچه های مهربون
کوچولوهای خوشزبون
امروز هم با یه قصه دیگه به خونههای شما اومدهایم
افتاده بود روی زمین میون اسباب بازیها
یه تیکه کیک وانیلی با چند تا شمع و یک کلاه
اون ور ترش توی سبد تا تی تی شیطون بلا
لم داده بود با خر و چف هر دوتا لنگهاش رو هوا
دور و ور یه عالمه ریخت و پاش و خرابی بود
اینهمه نامرتبی از تا تی تی بعید نبود
اما عجیبتر از اینها مهمونها بودن که همه
دست میزدن میخندیدن بدون ترس و واهمه
ترس واسه چی؟ چون تو اتاق پر شده بود از حیوونهای جورواجور
که هیچ کدوم اهلی نبود سه چهار تا بچه دایناسور توی هوا میپریدن
کرکس و شیر و زرافه دور اتاق میپریدن
یه کیک درب و داغون و یه عالمه ظرف کثیف
یه کپه کادویی و گل پیف پیف پیف
اینهمه رو مامان تی تی تو خواب دیشب دیده بود
با ترس و لرز و جیغ و داد از توی خواب پریده بود
خان بابا تا با هول و ترس بلند شد و دومتر پرید
جای مامان تی تی خودش یه پارچ آب رو سر کشید
حتما میپرسید چی شده، جریان خواب دیگه چیه
آخه میدونید دو روز دیگه تولد تا تی تیه
هرچی بگی ازش میاد این تا تی تی ناقلا
چون که پرن دور و ورش دوستهای شیطون و بلا
از بس که شرن همهشون با همهی بزرگیشون
مامان تی تی خان بابا تا میترسن از این بچهها
با هردوتا گوش خودش شنیده بود مامان تی تی
با همه واسه آتیش بازی قرار گذاشته تا تی تی
خان بابا تا مدتیه رفته تو کار تا تی تی
نمیدونه سوسک و ملخ جمع میکنه برای چی
مامان تی تی میگه میخوان همدیگه رو بترسونن
مارمولک و سوسک و ملخ رو سر هم پرت میکنن
واسه همین هر دوتاشون تصمیم گرفتن که دیگه
واسه اش تولد نگیرن تا بعد ببینن چی میشه
از اون طرف تا تا تی تی شنید تولد نداره
نمیتونه هیچکدوم از دوستهاشو خونه بیاره
با دلخوری رفت یه گوشه نشست و گریه زاری کرد
اما دیگه فایده نداشت قصه واسش کاری نکرد
وقتی که دید بی فایدهاس گریه و زاری کردناش
ساکت و سر به راه نشست پشیمون از کار بدش
تو باغچه ریخت هر چی که داشت
کرم سوسک مارمولک و
از کرم خاکی و شته، خالی میکرد بادکنک رو
خالی میشد تو جوی آب ترقه و فشفشهها
گریه میکرد یواش یواش پشیمون و بی سر و صدا
خان بابا تا مامان تی تی وقتی دیدن پشیمونه
حالا دیگه ادب شده راه درست رو میدونه
تصمیمشون عوض شد و گفتن به دوستهاش تا بیان
اما تا تی تی بیخبر نمیدونست اونا میان
نشسته بود توی اتاق، یه گوشه و زل زده بود
دیوارها رو نگاه میکرد اصلا تو این دنیا نبود
دلش میخواست عین همه کیک تولد ببره
شمعهای روش رو فوت کنه از روی ابرها بپره
دلش میخواست داد بزنه اینها کار شیطونکه
اما یهو گفتن همه تولدت مبارکه
اون شب برای تا تی تی یک شب خیلی عالی بود
جشن تولدش پر از شادی و خوش خیالی بود
از همه بهتر اونهمه کادوهای رنگ و وارنگ
کتاب و کفش و کیف و یک دوچرخه خیلی قشنگ
از میون کادوها یه بسته کوچولو بود
معلوم نبود مال کیه هیچ اسمی رو بسته نبود
خان بابا تا یه چشمکی زد به مامان تی تی یواش
گفت بیا قایمش کنیم تا درنیومده صداش
فکر میکنم حالا دیگه فهمیده ترسوندن بده
اونم تو جشن یا مهمونی که واسه شادی اومده
اما تا تی تی با شوق و ذوق و هول هولی بسته رو وا کرد و یهو دوید
با جیغ و داد تا تی تی قور قور یه غورباقه بیرون دوید
مثل خواب مامان تی تی پخش و پلا بود همه جا
یه تیکه کیک وانیلی با چند تا شمع و یه کلاه
اون ور ترش توی سبد تا تی تی شیطون بلا
لم داده بود با خر و پف هردوتا لنگهاش رو هوا
دور و ورش یه عالمه ریخت و پاش و خرابی بود
اینهمه نامرتبی از تا تی تی بعید نبود
اما عجیبتر از اینها مامان تی تی خان بابا تا
میدویدند دنبال یه غورباقه بی سر و صدا
قصه ما به سر رسید
کلاغه به خونهاش نرسید.
شعر: شهره یوسفی
قصهگو: رعنا