قصه جنگل سبز
قصه جنگل سبز
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه جنگل سبز
سبز و قشنگ
پر از گلهای رنگارنگ
پر از درختهای عجیب
درخت توت بلوط و سیب
روی سرش پرنده بود
پر از صدای خنده بود
حیوونای جنگل سبز
با هم چه مهربون بودند
رفیق و همزبون بودند
روباه و آهوی قشنگ
بازی میکردند با پلنگ
خرگوش و گرگ ناقلا
مشغول گرگم به هوا
تا اینکه بارون نیومد
بارون دون دون نیومد
جنگل سبز یواش یواش
آبی نموند تو ریشههاش
زرد شدند دست و پاهاش
کلاغها گفتند که بریم
از اینجا زودی جیم بشیم
آقای جغد یه فکری داشت
یه فکر خیلی بکری داشت
گفت که باید
کوچیک و بزرگ
مورچههای ریزه میزه
حلزونها عقاب و گرگ
نجات بدیم جنگلمون
اگر بریم م همیشه
جنگل سبز تنها میشه
یه عمری خونهمون بوده
با همه مهربون بوده
نمیتونه با ما بیاد
پا نداره که راه بیاد
اینجا بیاد اونجا بیاد
زشته که تنهاش بذاریم
با هم بریم طفلکی رو جاش بذاریم
. . .
در ادامه قصه راه حل جغد را برای نجات جنگل میشنویم.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا