قصه کودکانه ملانصرالدین و دود کباب
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه کودکانه ملانصرالدین و دود کباب
دود کباب توی کوچه و بازار پیچیده بود. مرد فقیری جلوی کبابی رفت و ناناش رو روی دود کبابها گرفت و سپس اونرو با لذت خورد.
وقتی میخواست بره مرد کبابی جلویاش را گرفت و گفت:
آهای یالا پول دود کبابهایم را بده. مرد فقیر گفت:
من هیچ پولی ندارم. کبابی گفت:
تو که پول نداشتی بیخود نانات رو روی دود کباب من گرفتی.
جر و بحث اون دو بالا گرفت.
در این هنگام ملا داشت از اونجا رد میشد که متوجه ماجرا شد.
ملانصرالدین جلو رفت و به کبابی گفت:
این بیچاره رو ول کن. پول دود کبابهایت را من میدم.
کبابی مرد فقیر رو رها کرد و به ملا گفت:
زود باش پولم رو بده.
ملا چند سکه از جیباش درآورد و اونها رو یکی یکی روی زمین انداخت و گفت:
صدای این سکهها بوی دود کباب توست. یالا درست بشمار تا اشتباه نکنی.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا