قصه کودکانه خرس و سرزمین یخبندان
قصه کودکانه خرس و سرزمین یخبندان درمورد غول بدجنسی است که بر سرزمین یخ بندان حکمفرمایی میکند اما میخواهد بر زمینهای دیگر هم حاکم شود بنابراین . . .
سلام سلام آی بچههای مهربون
کوچولوهای خوشزبون
امروز هم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدهایم
قصه کودکانه خرس و سرزمین یخبندان
روزی روزگاری پادشاهی در سرزمینی بسیار دور فرمانروایی میکرد.
در سرزمین اون آفتاب میتابید و جنگلهای سرسبز و پر درخت بودند و سبزه زارها وسیع و زیبا و رودها پرآب و خروشان بودند.
پادشاه این سرزمین یه دختر داشت.
اون دخترش رو خیلی دوست داشت و بعد از اون دخترش در اون سرزمین به حکومت میرسید.
در کنار این سرزمین سرزمین دیگری بود که خیلی باهاش فرق داشت.
اونجا سرد و یخبندون بود. بادهای سرد و طوفان میوزید.
دشتهایش پر از برف و دریاها یخزده بود. خورشید هیچوقت این سرزمین رو گرم نمیکرد.
و اونجا همیشه زمستون بود.
اگر کسی یا چیزی وارد این سرزمین میشد فورا یخ میزد.
غول بدجنسی در این سرزمین فرمانروایی میکرد و آرزو داشت که سرزمین آفتابی رو هم به دست بیاره.
روزی غول بدجنس نقشهای کشید تا سرزمینی رو که آرزویش را داشت به دست بیاره.
اون تصمیم گرفت دختر پادشاه رو بدزده و به سرزمین یخبندون بیاره تا یخ بزنه.
و اونوقت بعد از مرگ پادشاه کسی نبود که بر سرزمین پادشاه حکومت کنه.
و غول بدجنس میتونست اونجا رو بدست بیاره.
بنابراین روزی غول بدجنس از سرزمین خودش به سرزمین آفتابی رفت.
اون لباس بازرگانها رو پوشیده بود تا کسی اونرو نشناسه و کیف بزرگی از پارچه و جواهر به همراهش داشت.
غول جلو در قصر اومد و پرسید:
من میتونم اجناسم رو به شاهزاده خانم نشون بدم؟معرفی قصه کودک
شاهزاده خانم موافقت کرد و اون رو به اتاق خودش برد تا پارچهها و جواهرات رو اونجا ببینه.
اما همینکه شاهزاده خانم شروع به نگاه کردن به جنسهای غول بدجنس کرد، غول بدجنس اون رو درون کیسه انداخت و به سرزمین یخبندان برد و به محض اینکه سرمای سرزمین یخبندان به بدن شاهزاده خانم خورد فورا شاهزاده خانم قصه ما یخ زد!!!
…
ادامه قصه را بشنویم.
قصهگو: رعنا