قصه کودکانه سحرخیز باش تا کامروا شوی
داستان قصه در مورد وزیر باهوشی به نام بزرگمهر است که تلاش میکند پادشاه را متوجه اشتباهش بکند زیرا پادشاه هرشب با درباریان جشن میگرفت و …
قصه کودکانه سحرخیز باش تا کامروا شوی
یکی بود یکی نبود.
پادشاهی بود جوون و خوش گذرون.
اون هر شب با دریابانان جشن میگرفت و تا دیروقت بیدار میموند.
صبح ها هم دیر از خواب بیدار میشد و خسته و بی حوصله به قصر میامد.
پادشاه جوون وزیری داشت خردمند و دانا و کاردان به نام بزرگمهر.
بزرگمهر از این کار شاه ناراحت بود.
او دوست نداشت شاه پولهایی رو که میبایست خرج مردم کشورش بکنه خرج جشن های شبانه کنه.
اما میترسید این حرف رو به شاه بزنه؛ چون اون جوان و بی تجربه بود و ممکن بود عصبانی بشه و سر لج بیفته و کار از این چیزی که هست بدتر و بدتر بشه.
به همین علت تا فرصتی گیر میاورد به شاه میگفت: سحرخیز باش تا کامروا شوی.
شاه از این حرف ناراحت میشد اما بروی خودش نمیاورد.
تا اینکه سرانجام طاقت اش تاق شد و تصمیم گرفت درس خوبی به وزیر بده.
یه شب پادشاه چندین تن از خدمتکاران مخصوص خودش رو خواست و به اونها گقت که چکار کنند.
فردای اون روز بزرگمهر مثل همیشه صبح زود به طرف قصر میرفت که ناگهان چندین ناشناس به سرش ریختند و لباس هایش رو بزور از تن اش درآوردند و فرار کردند.
…
ادامه داستان را بشنویم.
قصهگو: رعنا