قصه کودکانه خروس پیر
داستان در مورد خروسی است که در مزرعه ای زندگی میکند ولی کم کم به دلیل پیر شدن، سحرخیز نبوده و صاحب مزرعه خروس جوانی را خریده و به مزرعه می آورد تا سحرخیزی و نشاط به مزرعه برگردد؛ اما خروس پیر همان روز اول حسودی کرده و ناراحت می شود تا اینکه ...
قصه کودکانه خروس پیر
در یک مزرعه بزرگ خروس پیری به همراه چند مرغ و جوجه زندگی می کردند.
خروس پیر مثل همه خروس ها وظیفه داشت که صبح ها زودتر از همه از خواب بیدار شده و با قوقولی قوقو سر دادن بقیه رو از خواب بیدار کنه؛ مخصوصا صاحب مزرعه رو که همیشه به صدای خروس پیر از خواب بیدار می شد و روز اش رو شروع می کرد.
چند وقتی بود که خروس پیر به سختی از خواب بیدار می شد و دیگه اون شور و حال گذشته رو نداشت و خسته تر از هر وقت دیگری شده بود.
تا اینکه اون انقدر پیر شد که صبح ها خواب می موند و دیگه نمی تونست بقیه رو از خواب بیدار کنه.
صاحب مزرعه که اون هم به خاطر خواب موندن خروس هر روز دیر از خواب بیدار می شد تصمیم گرفت چاره ای برای این مشکل پیدا کنه.
فردای اون روز اون به بازار مرغ وخروس فروش ها رفت و یک خروس جوان خریداری کرد و به مزرعه آورد.
مرغ ها و جوجه ها با دیدن خروس جوان خوشحال شدند و به طرف اون رفتند.
یکی از دم قشنگ خروس تعریف می کرد و دیگری هم از تاج قرمزش.
یکی از گردن کشیده اش دعوت می کرد و اون یکی از جذابیت هاش.
خروس جوان هم با غرور سینه اش رو داده بود جلو و به تعریف های اون ها گوش می داد.
خروس پیر که از داخل لانه اون ها رو تماشا می کرد، یاد جوونی های خودش افتاد که چطور مورد توجه دیگران بود و افسوس خورد که حالا پیر شده و از پا افتاده.
خروس پیر وقتی به خروس جوان که با غرور این طرف و اون طرف می رفت نگاه می کرد نسبت به اون حسودی می کرد و مدام با خودش می گفت: ای کاش من هم مثل اون جوون بودم؛ نگاه کن چطوری با غرور راه می ره و اصلا به من توجه نمی کنه.
صبح روز بعد که همه خواب بودند خروس پیر به صدای خروس جوان که به مقابل لانه او اومده بود و اون رو صدا می زد از خواب بیدار شد.
خروس پیر با تعجب به در لانه رفت و گفت: چه شده؟ با من چه کار داری؟
خروس جوان گفت: صبح شده و باید قوقولی قوقو کنی و بقیه رو از خواب بیدار کنی؛ من با خودم گفتم شما قبل از من اینجا بودید و درست نیست که من قبل از شما قوقولی قوقو کنم پس اومدم تا شما رو بیدار کنم تا اول شما قوقولی قوقو کنید بعد من این کار رو انجام بدم.
…
ادامه داستان را بشنویم.
قصه گو: رعنا