قصه کودکانه لنگ امیر
قصه کودکانه لنگ امیر حکایت همزمان شدن حمام رفتن ملانصرالدین و امیر شهر است که به گفتگوی آن دو در مورد ارزش امیر منجر میشود و…
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه کودکانه لنگ امیر
روزی از روزها ملانصرالدین حمام رفته بود.
اتفاقا امیر شهر هم با نوکران و محافظاناش حمام آمده بودند.
وقتی امیر ملانصرالدین رو دید به بقیه چشمکی زد و به طرف اون رفت تا کمی سر به سرش بذاره.
امیر بادی به غبغباش انداخت و از ملا پرسید:
بگو ببینم ملا فکر میکنی ارزش ما چقدر است؟
ملانصرالدین نگاهی به امیر انداخت و گفت:
فکر کنم حدود ده دینار.
امیر خشمگین شد و گفت:
مردک دیوانه فقط لنگ من ده دینار میارزد!!!
ملا با خونسردی گفت:
امیر به سلامت باشد. من هم برای همین گفتم ده دینار.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا