قصه کودکانه پیرمرد نوازنده
قصه کودکانه پیرمرد نوازنده، داستان پیرمردی است که نی چوبی را به دست خود ساخته و بسیار زیبا نی مینوازد. آنقدر زیبا که تمام مردم عاشق صدای ساز او هستند. روزی او در راه رفتن به خانه پسرش در جنگل گرفتارحیوانات وحشی میشود و با اندکی تفکر و زدن ساز میتواند خود را از چنگال آنها نجات دهد.
سلام سلام آی بچههای مهربون،
کوچولوهای خوش زبون
امروزم با قصههای رعنا، به خونههای شما اومدیم.
قصه کودکانه پیرمرد نوازنده
در روزگاران گذشته پیرمرد نوازنده ای بود که یک نی چوبی داشت. اون خودش نی رو درست کرده بود و آنقدر قشنگ نی میزد که هر کسی صداشو می شنید به دنبالش می دوید. یه روز اون نی خودش رو برداشت و راه افتاد تا به خانه پسرش بره.اما خانه پسرش خیلی دور بود و برای رفتن به اونجا باید از جنگل بزرگی میگذشت. پیرمرد همین که به چنگل رسید پلنگی رو دید و ترسید نمیدونست چیکار کنه نه تیر داشت و نه تفنگ، نه قدرت جنگ. یه مرتبه شروع کرد به نی زدن. پلنگ که کم مونده بود اونو به لقمه خام بکنه آنقدر از صدای نی خوشش اومد که گفت:
آی مرد نی زن آی مرد نی زن
نی زدنت رو یاد میدی به من
و غرشی کرد. خلاصه پیرمرد خواست حرفی بزنه که شیر و ببر و گرگ هم که صدای نی اون رو شنیده بودند یکی یکی از راه رسیدند . اونها هم خیلی از صدای نی خوششون آمده بود این بود که تا میرسیدند مثل پلنگ میگفتند:
آی مرد نی زن آی مرد نی زن
نی زدنت رو یاد میدی به من
پیرمرد نوازنده آنها رو توی یک صف کرد و گفت:
یاد میدم اما به شرطی که هر کاری گفتم انجام بدید. شیر و پلنگ و ببر و گرگ هم قبول کردند. اونوقت پیرمرد تنه درختی رو که در وسط اون شکافی بود، آورد و ….
حالا ادامه قصه رو با هم گوش بدیم….
خب دوستای خوبم، بچه های عزیزم ، دیدید که پیرمرد هم با استفاده از فکرش تونست خودشو نجات بده. امیدوارم از این قصهی قشنگ خوشتون اومده باشه. تا یه روز دیگه و یه قصه قشنگ دیگه خدانگهدار.
قصهگو: رعنا