قصه تو رفیق منی یا رفیق خاله خرسه
قصه خاله خرسه….قصه تو رفیق منی یا رفیق خاله خرسه…یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هیچکس نبود…
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
روزی روزگاری دوتا دوست قرار گذاشتند با هم به شکار بروند.
یکی از اون دوتا که تجربه بیشتری داشت، به اون یکی گفت:
امروز به جنگل میرویم.
شکارچی دوم گفت:
به جنگل که رسیدیم چیکار کنیم؟
شکارچی اول گفت:
خب خرس شکار میکنیم.
شکارچی دوم گفت:
وقتی به خرس رسیدی چیکار میکنی؟
شکارچی اولی باز گفت:
خب تیری به سویش پرت میکنم.
شکارچی دومی گفت:
خب اگه تیرت خطا رفت چه؟
شکارچی اول گفت:
خب یه تیر دیگه میزنم.
شکارچی دومی باز هم گفت:
اگر باز هم اشتباه کردی چه؟
شکارچی اول باز هم گفت:
تیر دیگر و باز هم تیر دیگر تا بالاخره به او بخورد.
شکارچی دمی ادامه داد:
اگه تیرهایت تمام شود چه؟
شکارچی اول گفت:
خب اولین بار نیست که به شکار میروم. میدانم اگر تیرهایم تمام شود بهتر است فرار کنم.
شکارچی دوم گفت:
اگر خرس دنبالت دوید چه؟
شکارچی اول گفت:
جنگل پر از درخت است. از درختی بالا میروم.
شکارچی دوم دستبردار نبود. مدام او را سوال پیچ میکرد. پرسید:
اگر خرس بالای درخت بیاید چه میکنی؟
شکارچی اول که از حرفها و سوالهای دوستش دیگر عصبانی شده بود فریاد زد:
بگو بدانم تو رفیق منی یا رفیق خاله خرسه؟
بهتر است تنها به شکار بروم.
و از دوستش جدا شد و به جنگل رفت.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا