قصه رامین فضانورد
قصه رامین فضانورد
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه رامین فضانورد
مامان از توی آشپرخانه صدا زد:
رامین! بیا شامت رو بخور.
رامین توی ایوون خونه دراز کشیده بود و داشت ماه رو تماشا میکرد.
ماه سفید و زیبا بود.
درست مثل یک بادکنک.
رامین توی دلش گفت:
کاش منهم میتوانستم به کره ماه بروم؛ مثل فضانوردها.
ناگهان فکری به خاطرش رسید.
فوری به اتاق رفت. قوطیهای اسپری عطر مامان رو از جلوی آیینه برداشت و اونها رو با کمربند بابا به پشتش بست.
درست مثل فضانوردها!
اونوقت به ایوون برگشت.
چشمهایش رو بست و به طرف ماه پرواز کرد.
پس از چند لحظه رامین روی کره ماه فرود اومد و شروع کرد به قدم زدن.
بوی غذای مامان همه جای کره ماه پیچیده بود.
در همین موقع صدای مامان شنیده شد.
رامین! غذایت سرد شد.
رامین از لبهی ماه خم شد تا غذا رو از مامان بگیره.
مامان رامین رو که دید با تعجب پرسید:
رامین این چه سر و وضعیست برای خودت درست کردهای؟
رامین گفت:
مامان مگه نمیبینی من یه فضانوردم؟
بعد هم ظرف غذایش را گرفت و شروع کرد به خوردن.
غذای مامان روی کره ماه چه مزه خوبی داشت.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا