قصه غنچه گل قشنگه شیمو کوچولو زرنگه
قصه غنچه گل قشنگه شیمو کوچولو زرنگه
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه غنچه گل قشنگه شیمو کوچولو زرنگه
شیمو میخواد با اسبش تو مزرعه بگرده
بع بعی هم وایساده دستهاشو بالا کرده
میگه
منم سوار کن دوست دارم اسب سواری
تروخدا شیمو جون نگو که جا نداری
اول باید بگیری اجازه از مامان جون
تا دنبالت نگرده تو صحرا و بیابون
مامان باید بدونه کجا میری همیشه
اگه نگی به مامان اون نگرانت میشه
شیمو کوچولو به گلدون خیلی علاقه داره
تو گلدونها همیشه بوته و گل میکاره
با آبپاشش به گلها آب میده مثل بارون
گلها میخندن میگن دوستت داریم شیمو جون
آبپاش تو یه ابره خودت هم آسمونی
وقتی با آبپاش میای هوا میشه بارونی
وقتی به ما آب میدی غنچههامون وا میشه
آب میخورن مثل ما خوشرنگ و زیبا میشن
سورا چیکار میکنی چی میزنی ویولون؟
آره بیا گوش بده قشنگ گوشهات رو وا کن
عجب صدایی داره مثل صدای گربهاس
این چیه که میکشی روی سیمها با اون دست
اینو میگی این آرشهاس از روی دم اسبه
باید که خیلی آروم به این سیمها بچسبه
وقتی که روی سیمها آرشه کشیده میشه
سیمها رو میلرزونه صداش شنیده میشه
. . .
ادامه گفتگوی شیمو را با ملخ و گربه و . . . را با هم بشنویم.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا