قصه و شعر بارون
قصه و شعر بارون
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
نام قصه و شعر: بارون
بارون میاد جرجر، گم شده راه بندر
ساحل شب چه دوره، آبش سیاه و شوره
آی خدا کشتی بفرست، آتیش بهشتی بفرست
جادهی کهکشون کو، زهرهی آسمون کو
چراغ زهره سرده، تو سیاها میگرده
ای خدا روشنش کن، فانوس راه منش کن
گم شده راه بندر، بارون میاد جرجر
بارون میاد جرجر، رو گنبد و رو منبر
لکلک پیر خسه، بالای منار نشسه
لکلک ناز قندی، یه چیزی بگم نخندی
تو این هوای تاریک، دالون تنگ و باریک
وقتی که میپریدی، تو زهره رو ندیدی؟
عجب بلایی بچه، از کجا مییایی بچه
نمیبینی خوابه جوجهام، حالش خرابه جوجهام
از بس که خورده غوره، تب داره مثل کوره
تو این بارون شرشر، هوا سیا زمین تر
تو ابر پارهپاره، زهره چی کار داره
زهره خانم خوابیده، هیچکی اونو ندیده
بارون میاد جرجر، رو پشتبوم هاجر
هاجر عروسی داره، تاج خروسی داره
هاجرک ناز قندی، یه چیزی بگم نخندی
وقتی حنا میذاشتی، ابرواتو ور میداشتی
زلفاتو وا میکردی، خالتو سیا میکردی
زهره نیومد تماشا، نکن اگه دیدی حاشا
حوصله داری بچه، مگه تو بیکاری بچه
دومادو الان مییارن، پرده رو ور میدارن
دستمو میدن به دستش، باید دارا رو بستش
نمیبینی کار دارم من، دل بیقرار دارم من
تو این هوای گریون، شرشر لوس بارون
که شب سحر نمیشه، زهره به در نمیشه
بارون مییاد جرجر، رو خونههای بی در
چهار تا مرد بیدار، نشسه تنگ دیفار
دیفار کندهکاری، نه فرش و نه بخاری
مردا سلام علیکم! زهره خانم شده گم
نه لکلک اونو دیده، نه هاجر ور پریده،
اگه دیگه برنگرده، اوهو، اوهو چه درده!
بارون ریشه ریشه، شب دیگه صب نمیشه
بچه خسه مونده، چیزی به صب نمونده
غصه نخور دیوونه، کی دیده که شب بمونه
زهرهی تابون اینجاس، تو گره مشت مرداس
وقتی که مردا پاشن، ابرا زِهم میپاشن
خروس سحر میخونه، خورشید خانوم میدونه
که وقت شب گذشته، موقع کار و کشته
خورشید بالابالا، گوشش به زنگه حالا
بارون مییادجرجر، رو گنبد و رو منبر
رو پشت بوم هاجر، روی خونههای بیدر…
ساحل شب چه دوره، آبش سیا و شوره
جادهی کهکشون کو، زهرهی آسمون کو
خروسک قندی قندی، چرا نوکتو میبندی
آفتابو روشنش کن، فانوس راه منش کن
گم شده راه بندر، بارون مییاد جرجر
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه و شعر خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
شاعر: احمد شاملو
قصهگو: رعنا