قصه کودکانه گردش داداشی
قصه کودکانه گردش داداشی
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه کودکانه گردش داداشی
از سرسره بالا میرم سر میخورم پایین میام
یکدفعه ترمز میکنم تا به زمین میرسه پام
تو باغچه چاله میکنم تا دانهی گل بکارم
چه خوشحالم که بعد از این دوسه تا بوته گل دارم
من میدوم مامان جون زود بیا دنبالم کن
با من بشو همبازی راضی و خوشحالم کن
صدای شرشر نمیآد بارون دیگه بند اومده
زمین پر از آب و گلِ گی گفته گل بازی بده؟
دلم میخواد که بپرم از روی چالههای آب
تا برسه به گوش من شلپ و شولوپ صدای آب
نیگام کنید این بالام رو شانه های بابام
برگی اگر بیفته زود میگیرم با دستهام
آدم برفی ساخته بابام برام با برفها
بزرگتر از من شده این بابا برفیِ ما
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا