قصه کودکانه درخت غرغرو
درختی بسیار غرغرو و بهانه گیر در میان جنگلی زندگی میکند اما اخلاق بد او باعث شده همه ازش فرار کنند. روزی در میان باد و طوفان هدهدی به او پناه میبرد و …
قصه کودکانه درخت غرغرو
یک درخت پیر بود. تا دلت بخواد غرغرو.
همه اش غر میزد و همه اش نق میزد.حوصله هیچ کسی رو هم نداشت.
واسه همین همیشه تک و تنها مونده بود.
یه شب باد شدیدی وزید. باران تندی هم میومد.
درخت اول کمی غر زد و بعد چشم هایش رو بست و خوابید.
یکدفعه یکی تق و تق زد به تنه اش.
درخت غر زد: ای کیه کیه، وای کیه کیه؟!!!
تق تقِ گفت: منم منم منقار شونه به سر هستم. زیر باد و بارون موندم، خیس شدم، بذار یه امشب، من پیشت بمونم. صبح که بشه فوری میرم.
درخت کمی فکر کرد؛ کمی هم غر زد؛ یعنی اول کمی غر زد بعد کمی فکر کرد و گفت: باشه بمون.
منقار شونه به سر، رفت لابلای شاخه ها نشست.
درخت پیر چشم هایش رو بست.
اما تا اومد بخوابه، یکی تق و تق زد به تنه اش.
درخت غر زد: ای کیه کیه، وای کیه کیه؟!!!
صدای تق و تق گفت: منم منم دُمِ شونه سر، زیر بارون موندم خیس شدم؛ بذار یه امشب من پیشت بمونم؛ صبح که بشه میذارم میرم.
درخت باز کمی غر زد و بازم کمی فکر کرد و گفت: باشه باشه تو هم بمون.
دم هم رفت پیش منقار.
بعد نوبت سر و پر و پا بود که بیان.
درخت به اون ها هم جا داد.
سر و پر و پا هم رفتند پیش منقار و دم و همگی با هم شدند یه شونه به سرِ درسته
…
ادامه داستان را بشنویم
قصهگو: رعنا