قصه کودکانه جوجه غولها
قصه کودکانه جوجه غولها درباره گفتگوی جوجهها و گربهی ترسو هست که پایین درخت نشسته است و از گفتگوی جوجهها میترسد و …
سلام سلام آی بچههای مهربون کوچولوهای خوش زبون
امروزم با یکی دیگه از قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم
قصه کودکانه جوجه غولها
درخت کاج کوچه لانه جوجهها شد
با جیک و جیک گنجشک پر از سر و صدا شد
مادر جوجهها گفت صدایتان قشنگ است
گربه ولی همینجاست گرسنه و زرنگ است
جوجه اولی گفت گربه که پر نداره
جوجه دومی گفت از ما خبر نداره
جوجه سومی گفت تا گربه رو ببینم
با نوک تیز و زردم دماش رو زود میچینم
میبندمش به شاخه دماش مثل طناب است
برای ما جوجهها گهواره است و تاب است
گربه که پای درخت اومده بود فضولی
ترسید و گفت میو میو وای خدا چه جوجههای غولی
خب بچههای خوبم امیدوارم از قصه امروز خوشتون اومده باشه،
تا یه روز دیگه و یه قصه یا حکایت قشنگ دیگه خدانگهدار
قصهگو: رعنا