قصه کودکانه نی لبک جادویی
قصه کودکانه نی لبک جادویی داستان چوپانی است که گرگ تمام گوسفندهایش را برده است اما یک روز اون یک نی لبک جادویی پیدا میکند و . . .
سلام سلام آی بچههای مهربون کوچولوهای خوش زبون
امروزم با یکی دیگه از قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم
قصه کودکانه نی لبک جادویی
یک روز چوپان فقیری که گرگ گوسفندهایش را برده بود غمگین و خسته در دشت میگشت.
اون ناگهان یک نی لبک چوپی پیدا کرد.
نی لبک خیلی ضعیف و زیبا ساخته شده بود.
چوپان اون رو برداشت و خواست بنوازه.
یه مرتبه مرد کوتولهای از لای بوتههای علف بیرون پرید و گفت:
من یه کوتولهام. شاد و شنگولم. خودت میدونی یه بچه غولم.
این ی لبک را دادم به تو من. یه آرزو کن بعد آن را بزن.
خلاصه چوپان وقتی فهمید که نی لبک، یه نی لبک جادویه ته دلاش آرزو کرد که گوسفندهایش پیدا بشه.
بعد در پای درختی نشست و شروع کرد به نواختن نی لبک.
اون همینطور که داشت میزد یه مرتبه یکی یکی گوسفندهایش از دره و تپه بالا اومدند و در کنار راه جمع شدند.
چوپان خیلی خوشحال شد. ظرف بزرگی رو که توی سفرهاش داشت بیرون آورد و شروع کرد به دوشیدن شیر چندتا از گوسفندها.
چوپان مرد خوب و مهربونی بود و خوب میدونست سپاسگزاری از دیگران به چه معنا است.
خلاصه ظرف پر از شیر شد.
اونوقت اجاقی از سنگ ساخت و اون رو روشن کرد و شیر رو روی اجاق گذاشت تا حسابی گرم بشه.
بعد چندتا تیکه نون خشک توی اون ریخت و اون رو تقدیم کرد به کوتوله.
کوتوله غذایش رو خورد و از چوپان تشکر کرد و خداحافظی کرد و ناگهان ناپدید شد.
چوپان اون نی لبک رو همیشه همراه خودش به صحرا میبرد.
اون میدونست که دیگه هیچ گرگی نمیتونه گوسفندهایش رو ببره چون اون یک نی لبک جادویی همراهش داره.
خب بچههای خوبم امیدوارم از قصه امروز خوشتون اومده باشه،
تا یه روز دیگه و یه قصه یا حکایت قشنگ دیگه خدانگهدار
قصهگو: رعنا