قصه کودکانه ماشین آتشنشانی به نام فرد
ماشین آتشنشانی به نام فرد داستان آتش نشانانی است که همیشه برای مهار کردن آتش و کمک به انسانها آماده هستند و باید بخاطر شغل سختشان از آنها قدردانی شود.
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه کودکانه ماشین آتشنشانی به نام فرد
ماشین آتشنشانی به نام فرد به نام فرد در نمایشگاه شهر شرکت کرده بود.
پسری پرسید: میشه من با شلنگ ماشین کار کنم؟
جیم مامور آتشنشانی گفت:
آخه آتشی نیست. به جایش زنگ ماشین رو به صدا در بیار.
دانگ دانگ…
پسر از به صدا درآوردن زنگ ماشین فرد حسابی لذت برد.
اما فرد دلش میخواست که آتشی رو خاموش کنه.
بعد از تمام شدن نمایش، اونها به ایستگاه آتشنشانی برگشتند.
فرد در فکر خاموش کردن یک آتش واقعی بود.
در همکین هنگام ناگهان دود سیاه و بلندی رو دید که از خونهای بیرون میومد.
مامور آتشنشانی دیگری به نام بیل فریاد کشید آتیش آتیش.
اون زنگ ماشین رو به صدا درآورد.
دانگ دانگ دانگ…
اون گفت:
کلبه بتی نانوا آتش گرفته. فرد با سرعت خودش رو به کلبه رسوند.
تیم گفت:
بیل شلنگ رو بیار و اون رو به شیر آب وصل کن و پنجره خونه رو هدف بگیر و آب بپاش؛ منم میرم توی خونه.
در داخل کلبه دود بود. تیم فریاد کشید:
بتی! بذار کمکات کنم و ببرمت بیرون. خارج از آتیش.
بتی فریاد کشید:
آتشی وجود نداره. یه تکه نان روی اجاق نان سوخته. من پنجره رو باز کردم تا دودها خارج بشه.
طفلکی تیم. اون گفت:
ما تمام آشپرخانه تو رو با آب شلنگ فرد خیس کردیم. من خیلی متاسفم.
بتی خندید گفت:
فرد که الان توی آفتاب نشسته و داره لذت میبره. شما کمک کنید تا وسایل آشپزخونه مون رو بیاریم بیرون تا خشک بشن.
وقتی که خشک شدن اونها رو برمیگردونیم سر جاهاشون و بعد با هم کیکی رو که پختم میخوریم.
بیل گفت:
ما خوشحالیم که خونه تو واقعا آتیش نگرفته بود.
بتی گفت:
منم خوشحالم. این نشون میده شما و فرد ماشین آتشنشانی عزیزمون همیشه وقتی که مردم بهتون احتیاج دارن آماده کمک به مردم هستید.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا