قصه زبان نی نی گونه
قصه زبان نی نی گونه
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه زبان نی نی گونه
من و آن قلِ دیگرم حوصلهمون سر رفته بود.
یعنی زیاد زیاد حوصلهمون سر رفته بود.
نمیدونستیم چیکار کنیم.
اون قل دیگرم گفت:
بیا از روی بند ناف مدیگه بپریم.
گفتم اینجا خیلی تنگه نمیتونیم بپریم.
آن قل دیگرم گفت:
پس چیکار کنیم؟
گفتم ما باید اتاقمون بزرگتر بشه.
اون قل دیگرم هم گفت:
چجوری؟
گفتم بیا دیوارش رو هل بدیم تا بزرگتر بشه.
اون قل دیگرم خیلی خوشحال شد و گفت:
آخ جون.
بعد دوتایی دوتا دستهامون رو گذاشتیم روی دیوار و پاهامون رو بردیم عقب و هی هل میدادیم و هی هل میدادیم.
دیوار خیلی سفت بود.
ما هم زورمون کم بود.
یکمی نشستیم تا خستگیمون در بره.
بعد دوباره بلند شدیم و هل دادیم و هل دادیم.
اصلا و اصلا فایدهای نداشت.
دیوار شکم مامانی اصلا تکون نمیخورد.
دوتاییمون ایستادیم و من سرم رو تکیه دادم به شکم مامانی تا استراحت کنم.
یکدفعه صدای یواشی شنیدیم.
سرم رو یهوری کردم و گوشم رو چسبوندم به دیوار.
صدا بهتر میومد. یه آدمی که مامانی نبود، داشت حرف میزد. یهجوری حرف میزد.
یهجوری که مثل حرف زدن مامانی هم نبود.
من اصلا تکون نمیخوردم و محکم گوشم رو چسبونده بودم به دیوار که صدا رو بشنوم.
یکدفعه اون قل دیگرم گفت:
داری چیکار میکنی؟
گفتم یه صدایی میاد.
اون قل دیگرم هم گفت:
صدای چی؟
صدای مامانی؟
گفتم نه. نمیدونم.
بعد اون هم بند نافش رو از جلوی پاش جمع کرد و اومد جلو و سرش و مثل من چسبوند به دیوار شکم مامانی و گوش داد.
هنوز صدا میومد.
یه صدایی که آدم خوشش میومد.
به اون قل دیگرم گفتم:
میشنوی؟
گفت:
آره. آره.
گفتم صدای چیه؟
اون قل دیگرم بعضی وقتها خیلی بیادب میشد.
اون موقع هم بچه بدی شد و به من گفت:
هیس . . . ساکت باش.
من هم ناراحت شدم ولی نمیخواستم دعوا کنم. میخواستم به آن صدا گوش بدهم.
برای همین چیزی بهش نگفتم و گوش دادم.
صدا همونجور میومد.
من خیلی خوشم اومده بود. صدا هی میگفت:
درام درام درام درام . . .دریم دریم دریم دریم …….
ادامه قصه را بشنویم.
نویسنده: طاهره ایبد
قصهگو: رعنا
(خلاصه داستان: دوتا جنین که داخل شکم مامانشون هستند در داستان این هفته صدای متفاوتی از بیرون شکم مامانی را میشنوند که کنجکاو میشوند بدانند صاحب صدا کیست و . . . )