دو شعر کودکانه دایناسور و مثل هلیکوپتر
دو شعر کودکانه دایناسور و مثل هلیکوپتر
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
شعر کودکانه دایناسور
دویدم و دویدم
به دایناسور رسیدم
دایناسوره منو دید
بوی تنم رو فهمید
اومد جلو یک قدم
فکر کرد که من
یک ساندویچ آدمم
گفتم آهای دایناسور
صبر کن منو زود نخور
بذار برم برات نمک بیارم
سالاد و سبزی هم تو خونه دارم
دایناسوره گفت برو زودتر بیا
گرسنمه نخوردم امروز غذا
رفتم تو خونه بستم از پشت در رو
گولش زدم دایناسور گنده رو
. . .
شعر کودکانه مثل هلیکوپتر
دویدم و دویدم
به سنجاقک رسیدم
دنبال اون پریدم
گفتم تو سنجاقکی یا فرفره
شکل تو مثل یک هلیکوپتره
رفتم یواش کنارش
خواستم بشم سوارش
گفت بچهجون نمیشه
بال و پرم نازکه مثل شیشه
میشکنه ریزریز میشه
قهر نکنی فدات شم
من میتونم سنجاق سر موهات شم
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا