قصه بلوطی که برگهایش را قورت داد
قصه بلوطی که برگهایش را قورت داد
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه بلوطی که برگهایش را قورت داد
درخت بلوط کوچولو کنار رودخونه روز به روز بزرگتر و زیباتر میشد.
درختهای دیگه اسمش رو گذاشته بودن چتری.
چون وقتی شبنم صبحگاهی روی برگهاش مینشست چتر سبز و قشنگش رو باز میکرد.
چتری زیر نور آفتاب برگهاشرو خشک میکرد و گنجشکها و پرندهها روی شاخ و برگش مینشستند و آواز میخوندند.
چتری از شنیدن صدای پرندهها خیلی لذت میبرد و میخواست زود زود بزرگ بشه تا پرندهها روی شاخ و برگش لونه بسازن.
روزی دوتا زاغ اومدند و روی شاخههاش نشستند.
یکی از اونها گفت:
هوا کم کم سرد میشه. پاییز از راه میرسه. باید به فکر آب و دونه باشیم و لانهای بسازیم.
زاغ دوم گفت:
این درخت خیلی کوچولوئه. با اومدن پاییز برگهاش میریزه.
بعد تند پرواز کردند و رفتند.
چتری با شنیدن حرفهای اون دو زاغ به فکر فرو رفت.
با خودش گفت:
هووووووم . . . پاییز دیگر کیست؟!!!
چرا برگهای سبز من میریزد؟
چتری سرش رو بلند کرد و از کاج پیری که اونطرف تر بود پرسید:
کاج عزیز پاییز کیست؟ چرا برگهای من را میریزد؟
کاج خندید و گفت:
وقتی پاییز از راه برسد خودت میفهمی که او کیست و چرا برگهای درختان را میریزد.
چتری برگهایش را تکانی داد و گفت:
نه من نمیذارم. من بهار و تابستان رو پشت سر گذاشتهام؛ ریشههایم را در آب رودخانه دواندهام تا برگهای بیشتری سبز کنم.
دوست دارم پرندهها لابلای برگهایم لانه بسازند و میان شاخ و برگهایم آواز بخوانند.
اجازه نمیدهم که پاییز از راه برسد و برگهایم را از من بگیرد.
کاج پیر ساکت شد.
چتری آنقدر با خودش فکر کرد تا بالاخره به این نتیجه رسید که . . .
هوا تاریک شده بود.
ولی چتری از تصمیمی که گرفته بود خوابش نمیبرد.
باد سردی به برگهاش میخورد.
صدای پای پاییز رو میشنید.
ولی در دل خوشحال بود.
صبح همینکه خورشید طلوع کرد، بلوط جوان بیدار شد و برای آخرین بار برگهاش رو تکون داد.
برگهای چتری در باد میرقصیدند.
ناگهان خودش رو تکونی داد و دهانش رو باز کرد و تموم برگهاش رو قورت داد!!!
. . .
ادامه قصه را بشنویم.
نویسنده: اعظم بزرگی
قصهگو: رعنا
(خلاصه داستان: درخت بلوطی که کنار رودخانه زندگی میکند به دلیل اینکه شنیده است که با آمدن پاییز برگهایش میریزد تصمیم میگیرد تا برگهایش را در دهانش نگه دارد تا باد پاییزی آنها را با خود نبرد تا اینکه . . .)