قصه سه موش و یه گربه
قصه سه موش و یه گربه
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه: سه موش و یه گربه
آقای نقاش ساختمون داشت خونهای رو رنگ میکرد که شب شد.
خسته شد. کارش رو تموم کرد و رفت که فردا برگرده.
نقاش ساختمون که رفت، سه تا موش از توی سوراخهاشون اومدن بیرون.
اولین موش پرید توی سطل اولین رنگ و شد زرد.
دومین موش پرید توی سطل دومی و شد قرمز.
سومین موش پرید توی سطل سوم و شد سفید.
چهارمی پرید !!!
مممممم …چهارمی؟
مگه موشها سه تا نبودن؟
این چهارمی دیگه کی بود؟
چهارمی یه گربه سفید بود.
گربه سفید پرید توی سطل چهارم و شد گربه سیاه
آخه میدونین!!! سطل چهارم توش رنگ سیاه بود.
موشها توی نور کمی که از کنار خیابون میومد، بالا و پایین پریدند و آواز خوندند.
گربه سیاهه به اونها نزدیک شد؛
نزدیکتر . . . نزدیکتر . . .
موشها توی تاریکی اون رو ندیدند.
گربه سیاهه اول موش زرد رو خورد.
بعد موش قرمز رو خورد.
و آخر از همه موش سفیده رو خورد.
چه شکاری . . .
سه موش توی یه شب.
موش سفید، موش زرد و موش قرمز.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه و شعر خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا