قصه کودکانه دست نگه دار دزد
قصه کودکانه دستنگهدار دزد
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه کودکانه دستنگهدار دزد
یه روز آقای مزرعهدار به سگاش گفت:
مکس بلدی دزد بگیری؟ مکس هیجانزده بالا پرید. اون هرچیزی رو بلد بود بگیره. آقای مزرعهدار گفت:
راستش نمیدونم این دزد چه شکلیه. اما تمام هویجها، توتها، لوبیاها و گیلاسها رو دزدیده.
برو و قبل از اینکه تمام مزرعهمون رو بخوره بگیرش.
اینطوری شد که مکس یه طناب برداشت و رفت تا دزد رو بگیره.
هنوز راه زیادی نرفته بود که صدای وزوز عجیبی شنید. دنبال صدا رفت تا به یه هویج کوچولوی نارنجی رسید.
روی هویج نارنجی برگهای پرمانند سبزی وجود داشت. روی یکی از برگها حشرهی کوچولوی آبی رنگی نشسته بود و داشت برگی رو میجوید.
مکس به طرف حشره جستی زد. پارس کرد و گفت:
دستنگهدار دزد و تا طناب رو به طرف حشره انداخت حشره فرار کرد. خانم خرگوشی از پشت هویجها بیرون پرید.
همانطور که دهن پر از هویجاش میجنبید گفت:
داری با من حرف میزنی؟ مکس گفت:
نه دارم با دزدی حرف میزنم که همهی هویجها و توتها و لوبیاها و گیلاسها رو میخوره.
خرگوش پرسید:
دزد هویجهای ما رو میخوره؟ چه بیادب. خانم خرگوش روی پاهاش ایستاد و دور و برش رو نگاه کرد. گفت:
اما منکه کسی رو نمیبینم. مکس توضیح داد:
سخت میتوانی او را ببینی. اما اینجاست و خیلی هم ناقلاست. خانم خرگوش گفت:
اگر اینطور است بهتر نیست زودتر دنبالش بروی؟ برو برو برو. بعد هویجهای توی دهاناش را جوید.
من مواظب هویجها هستم. مکس گفت:
ممنون و بعد پارسی کرد و دوید. خانم خرگوش همونجا ایستاد تا مواظب هویجها باشه.
مکس توی زمین توتفرنگی ها بود که حشره رو پیدا کنه. اما حشره تا چشمش به مکس افتاد پروازکنان فرار کرد. مکس پارس کرد:
دستنگهدار دزد. دنبال حشره از روی بوتههای توت بالا و پایین پرید تا به کپهی گردی با یک دم فرفری صورتی رسید.
دم صورتی فرفری به پشت یک خانم خوک چاق و چله وصل بود. خوک گفت:
سلام مکس. بعد به پشت دراز کشید و مشغول مکیدن توتفرنگیها توی دهاناش شد.
مکس گفت:
الان وقت ندارم حرف بزنم. دارم دنبال دزدی میگردم که همهی هویجها و توتها و لوبیاها و گیلاسها مون رو میخوره. خوک گفت:
ای وای. چه بد. بعد توتفرنگی توی دهاناش رو قورت داد و اخمی کرد و غلتی زد و خودش روی چهار دست و پاهاش افتاد و بعد گفت:
پس تو تا دنبال دزد میگردی من از توتفرنگیها مواظبت میکنم.
مکس هم قبول کرد و با عجله رفت تا دزد رو بگیره. هنوز راه زیادی نرفته بود که صدای وزوزی رو از میان بوتههای لوبیا شنید.
حشره لای بوتهها بود. مکس پارس کرد و گفت:
دستنگهدار دزد. و هی چرخ زد و بالا و پایین پرید تا حشره کوچک رو بگیره.
اما حشره باز هم از چنگش فرار کرد. صدای آرامی مع مع کنان از پشت بوتههای لوبیا گفت:
مکس چکار میکنی؟ بز کوچولو و گرسنهی آقای مزرعهدار از بین بوتهها سرک کشید.
یک لوبیای سبز هم از دهاناش بیرون افتاده بود.
مکس جواب داد:
دارم تلاش میکنم دزد مزرعه رو بگیرم. اون داره تمام هویجها و توتها و لوبیاها و گیلاسها رو میخوره.
بز مع مع کنان گفت:
وای چقدر بدجنس. برو بگیرش مکس. من مواطب لوبیاها هستم. بنابراین مکس دوباره به سرعت دوید و باز هم تند تند شروع به خوردن لوبیاها کرد تا دست دزد به اونها نرسه.
…
ادامه قصه را بشنویم.
قصهگو: رعنا